اخلاق فرزند پروری استاد مصطفی ملکیان مشهد آبان 1397

اخلاق والدینی یا فرزندپروری استاد ملکیان (مشهد ابان 97)

 

درباره فرزندپروری 4 دسته بحث است که به دسته چهارم فقط می پردازم

یک دسته مباحث این است که با توسل به فن آوری های جدید پزشکی مطالبی در فرزند آوری مطرح میشود که فهرستش را میگویم

یکی از مسائل مهم این است که جلوگیری از بارداری از لحاظ اخلاقی درست است یا نه؟ ایا اگر جلوگیری نکردیم و جنینی پدید آمد آیا سقط جنین به لحاظ اخلاقی مجاز است؟

اگر به دنیا آمد و دیدیدم که دارای بیماری یا نقصی است که یقین داریم که تا آخر عمر درد و رنج خواهد داشت آیا فرزند کشی رواست یا خیر؟ نوعی کشتن فرزند از راه ترحم بر او نه از راه دشمنی جایز است؟

آیا مهندسی ژنتیک جایز است؟ آیا درست است که در ویژگی های جنین تصرف کنم و مطابق نقشه خودم جنین را به وجود آورم؟ چه انفرادا چه اجتماعا ایا والدین حق دارند که در ژن خود دستکاری کند؟ این کار در مراحل مختلف در قبل لقاح و پس از آن صورت میگیرد؟ آیا لقاح مصنوعی جایز است اینها به پیشرفت فن آوری پزشکی بر میگردد؟ قبلا اینها معنا دار نبود. به این دسته نمی پردازم.

دسته دومی که به آن نمی پردازم شامل این موارد می شود.

ایا پدر و مادر حق تولید مثل در هر اوضاع و احوالی دارند؟ این به فن آوری پزشکی ربط ندارد فرض کنید  پدر و مادر وقتی در کشور قحطی زده یا جنگ زده هستند ایا حق اخلاقی دارند بچه دار شوند با اینکه می دانند که از اولیات و نیازهای بیولوژیک و فیزیولوژیک محروم هست. اگر بدانند فرزند ناقص بدنیا می اورند حق دارند ولو پزشکی قاطعا گفته که بچه تان ناقص خواهد بود؟

صرف ازدواج مجوز فرزند آوری نیست این مجوز در دو حالت مساله را حاد میکند یکی اینکه یکی یا هر دو در وضعی هستیم که بچه مان ناقص و بیمار به دنیا خواهد امد یا اوضاع و احوال بیرونی یا به لحاظ اقلیم بیرونی یا اوضاع اجتماعی، امینت، اب و غذا نخواهد داشت ممکن است که در محیطی هستید که کودک دزدی میکنند یا ازار جنسی می دهند ایا به صرف والدین بودن میتوانند بچه دار شوند؟

مسائل سومی هم که به آن نمی پردازم این است که چقدر شخصی فرزند دیگری را به انحاء مختلف می تواند از ان خود کند – فرزندخواندگی – مراد است. در قدیم "رضاع" نام داشت که بچه از غیر مادرش شیر بخورد انگار سهمی از بچه را به سوی خود کشاندن است در حالی که نه پدر و نه مادر بچه است چقدر میتوانم بچه حاصل همبستری زن و مردی را به زندگی خود دعوت کنم؟

این سه دسته مهم است.

گویا وضع طبیعی را در نظر میگیرم و میخواهیم بدانیم پدر و مادر نسبت به بچه به دنیا آمده خودشان چه وظایفی دارند؟

چرا به آن ها نمی پردازم چون این مسائل را بیشتر سرو کار داریم انها به خانواده های خاص مربوط است و نادر است اینجا به مسائل عام می پردازم

ان سه دسته یکی فن اوری پزشکی، مسائلی که پدر و مادر حق تولید مثل انها ایا مطلق است یا بعضی وقتها حق ندارند یا به خاطر اقلیم طبیعی یا ویژگی اجتماعی یا نقص و بیماری خودشان، چقدر فرزند دیگران را میتوان وارد زندگی خود کرد. به اینها نمی پردازم.

آیا چه وظایفی اخلاقا بر دوش پدر و مادر است اول وظیفه که البته به صورت طبیعی به ذهن می اید این است که نیازهای فرزند را برآورده کنند اینجا مساله به این سادگی نیست.

همه کسی این را قبول میکند ولی وقتی سراغ اصل میرویم ابهام دارد.

اول ابهام بین نیاز و خواسته است.

باید نیاز را براورده کنند نه خواسته بچه را. این تفکیک مهم و دشوار است نیازها برای هر ارگانیزمی چه نیاز برای نبات یا نیاز یک حیوان یا نیاز انسان. هر موجود زنده ای یک سلسله نیازهایی دارد این نیازها چیزهایی هستند که اگر موجود زنده به انها نرسد حیاتش یا به لحاظ کمی به اخر می رسد یعنی می میرد یا به لحاظ کیفی حیاتش واجد کیفیتی که باید داشته باشد نیست مثلا درخت می ماند ولی میوه هایش کرم می خورد. نیاز تابع هوی و هوس من و تو نیست هر موجودی سلسله چیزهایی درموردش چنانند که اگر به ان نرسد ویژگی حیات مطلوب را از دست میدهد.

خواسته ها مثل اینکه هوس بستنی کنم این خواسته است که تا به آن نرسم ناآرام هستم مضطربم و در رنجم. اگر انسان موجودی آرمانی بود یا اگر بعضی از ما تبدیل به انسان آرمانی شویم یعنی هرچه به آن نیاز داریم می خواهیم و هر چه می خواهیم به آن حتما نیاز داریم در طول تاریخ نادرا محقق شده است.

انسانی که نیاز و خواسته هایش بر هم انطباق دارند به ندرت رخ میدهد. در اکثر ما این انطباق نیست.

هرچه به سن کودکی نزدیک میشویم این شدیدتر است یعنی در بچه سه ساله نیاز و خواسته اش بیشتر در دو سوی مخالف است.

چنین نیست که بگوییم حالا که تعارض در بچگی هست در بزرگسالی این کم میشود همه ما جز ندرتا انسانها خیلی چیزهاست که نیاز داریم ولی نمی خواهیم.

یک موجود مثل نبات و انسان نیازهایی دارد که باید به ان برسد فرق انسان و حیوان و نبات این است که در آنها خواسته ای غیر منطبق بر نیاز وجود ندارد ولی در ما این توانایی است چیزی بخواهیم که نیاز نداریم که در دوران کودکی این شدید است. از قدیم میگویند که پدر و مادر تا زمانی باید کاملا نظارت بر زندگی فرزند داشته باشند که مبادا نیازی را نخواهد و به مشکل برخورد و چیزی که بر خلاف نیازش هست بخواهد

یک نوع نظارت بر نیازها می خواهد نمیشود بچه را به حال خودش بگذارند.

این تفکیک نیاز از خواسته را با عبارات دیگری فیلسوفان بحث کردند گاهی گفته اند خوشایند و بدایند چیزی است و مصلحت و مفسده چیز دیگری است.

اصطلاحات دیگری هم به کار می برند ولی با تعبیر نیاز و خواسته کار می گذرد

اولین وظیفه پدرمادر این است که نیازهای او را برآورده کنند تا وقتی نیاز بچه با خواسته انطباق دارد انها مشکل ندارند ولی وقتی نیاز و خواسته بچه خلاف است کدام را بر کدام باید مقدم کنند

هیچوقت نیاز را فدای خواسته نباید کرد . اگر همسو بودند که خیلی هم خوبه

وقتی نیاز بچه را بر خواسته اش ترجیح میدهید دستخوش این می شود که بچه فکر میکند که به خواسته اش بی اعتنایی کردید و هرکسی این احساس را کند احساس میکند با او به خشونت برخورد شده

یعنی کاری با کسی کنید که از آن کار بدش می اید.

این از ندادن بستنی به یک بچه شروع میشود تا شکنجه یک اسیر همه اینها خشونت است همه وارد کردن چیزی است که خوشایند او نیست معنایش این میشود که وظیفه شما این بوده که نیاز را بر خواسته ترجیح دهید و طبعا به او انچه خوشایندش بوده ندادید و او فکر میکند که با او خشونت کردید این خشونت با خشونت کسی که شکنجه میدهد این است که به بچه عشق می ورزیدید و به این خشونت عشق گویند یعنی نسبت به کسی خشونت میکنید که نیازش با خواسته اش تعارض یافته و شما طرف نیاز را گرفتید

این خشونت عشق است و یکی از 5 پارادوکسی که در تعلیم و تربیت است می باشد. به نظر می آید پارادوکس است.

وقتی عاشق باشی مصلحت او را می خواهید نه خوشایندش را. نظیر این را ممکنه معلم و متربی کند. اکثر خشونتهای عالم ناشی از نفرت است.

از کجا حق دارم نیازش را بفهمم؟ چه راهی وجود دارد نیاز بچه مان را بفهمیم؟ ایا همینطور میتوانم بگویم بچه ام نیاز دارد که در اینده مهندس شود نیاز دارد که سفر نرود فهمیده ام بچه ام نیاز به بازی ندارد ایا هر پدر و مادری داور خوبی برای این هستند اینجا تقسیم بندی هست که باید گفت

اول باید نیاز را تشخیص دهید نکند که از خواسته اش محرومش کنی و نیازش را هم برنیاوری

در دانش پزشکی پدر مادر از راه رجوع به طبیب نیاز بچه را می فهمند از طبیب میخواهند بگوید که بچه چه نیاز دارد و نمی خواهد و خلاف مصالحش هست.

انگار در عالم نیازهای جسمانی کارمان راحت تر است از متخصص علوم تغذیه استمداد میکنند ولی نیازهای بچه فقط نیاز بدن نیست بچه به لحاظ ذهنی هم نیازهای فراوانی دارد به لحاظ روانی نیاز دارد انها را به چه کسی باید رجوع کرد؟

مساله پیچیده ایکه پدر مادر اخلاقی باید بدانند این است که تشخیص مصداقی نیاز را توجه کنند.

بحث معرفت شناسی باید طرح کند.

هر سخنی بر زبان و قلمم جاری میشود این در یک تقسیم بندی قابل تقسیم به دو قسم است یا صدق و کذب دارد یا صدق و کذب پذیر نیست.

اگر گفتم امروز 4 شنبه است این سخن من یا راست است یا دروغ. به این سخنان که صدق و کذب پذیرند میتوان گفت ادعاهای ابجکتیو، ادعاهای عینی و افاقی  یعنی درباب عالم واقع اند.

ادعاهایی صدق و کذب نمی پذیرد مثلا اگر گفتم زیباترین رنگ جهان آبی است و شما گفتید سبز است. به نظر شما کدام کاذب و صادق است اینجا هیچکدام معنا ندارد نمیتوان گفت بروید تحقیق کنید ببینید که کدام زیباتر است و کدام صادق است. منظورش این است که به نظرم زیباترین رنگ این است هر دو راست می گویند اما هیچ کدام نمیتواند بگوید چون من راست میگویم تو دروغ میگویی. اگر گفتم یک لیوان برای من بیاور این هم صدق و کذب پذیر نیست. اگر گفتم اوردی یا خواهی اورد این صدق و کذب پذیر است. امر و نهی صدق و کذب پذیر نیست تقاضاها نیز اینطورند خواهش ها توصیه و پینشهادها التماس و سوالها آرزوها این طور هست. به این جمله ها می گویند سابجکتیو یعنی ذهنی. گویای ذهن من هستند. گزاره های ابجکتیو خودشان دو دسته اند. بعضی صدق و کذب دارند و وضع علوم و معارف کنونی بشر می تواند صدق و کذب انها را تعیین کند و بعضی را هنوز نمیتوان تعیین کرد. به اولی، ابجکتیوبالفعل و به دومی، ابجکتیو بالقوه گفته میشود.

اگر تقسیم بندی را متوجه شدید از این سه نوع گزاره که گفتم یکی ابجکتیو بالفعل یکی بالقوه و یکی سابجکتیو فقط در مورد اولی میتوانیم راست و دروغ بگوییم دارد.

اگر پدر مادری خواستند بگویند ما نیازهای بچه مان را فهمیدیم فقط نیازهای بچه شان باید از مقوله ابجکتیو بالفعل باشد در مورد ان دو دسته حق ندارند داوری کنند.

اگر وقتی پدر گفت این کمپوت را نخور وقتی حق دارد که ازمایشگاه ثابت کرده باشد این کمپوت سمی است. این ابجکتیو بالفعل است چون بیوشیمی و شیمی دان و ... توانسته اند بفهمند این جمله را ثابت کنند صادق است. تعداد این ها چقدر است؟ یک بچه از وقتی به دنیا می آید تا 18 سالگی که این همه خواسته و نیاز دارد پدر مادر چند درصد موارد نیاز را با قاطعیت می توانند بفهمند. چقدر از نیازهای بشر را به این حد میتوان احراز کرد اینها خیلی کم است.

درباب تغذیه بهترین مورد این است که بچه را پیش متخصص تغذیه ببرید. او با توجه به سن و جنس و قد میگوید این مقدار کالری بچه نیاز دارد یا این مواد را نیاز دارد یعنی کمتر از این و یا بیشتر از این اگر به بدنش برسد نیازش را برآورده نکردید. سلامت و نیرومندی و زیبایی سه ویژگی جسم ماست. وقتی به نیاز در مورد خوراک و نوشاک به پوشاک برسیم تا حدی متخصصانی هستند که بگویند بچه به میزان و به چه طرزی نیاز دارد. در مورد مسکن و خواب هم میشود این را گفت یعنی تا وقتی با نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک و گاهی ضروریات می گویند سر و کار داریم. وقتی وارد نیازهای ذهنی می شویم و یا دشوارتر وارد نیازهای روانی بچه می شویم انجا هنوز پیشرفت نکردیم علوم انسانی لنگان دارد پیشرفت میکنند ولی هنوز قاطعیتی که در فیزیک و شیمی و زیست که با نیازهای فیزیولوژیکی و بیولوژیکی سروکار دارند با این قاطعیت نمی توانیم بگوییم.

اینجاست که در عین حال که هر پدر و مادری موظف است که نیازهای بچه را براورده کند و نیاز را به خواسته ترجیح دهند ولی مواردی که نیاز اشکار است که چیست موارد فراوانی نیست. یعنی حتی متخصصان هم با دقت نمیتوانند تعیین کنند، چه برسد به من پدر ومادر و یا معلم. جایی که متخصصان هم مشکل پیدا میکنند به طریق اولی من پدر و مادر هم مشکل پیدا میکنم پس با احتیاط باید با بچه رفتار کرد. میخواهم به یک افراط و تفریط توجه دهم بعضی به همه خواسته های او توجه میکنند بچه سلطنت بر پدر مادر میکند، پدر و مادر می گویند می خواهیم بچه عقده ای نشود. بنابراین هرچه بخواهد در اختیارش می گذارند از طرفی هم پدر مادرانی هستند که با اینکه قدرت تشخیص نیاز ندارند با توهمات خود با بچه معامله میکنند با معیارهای خود می سنجند و هرچه بخواهد با  معیار خود به او نمیدهند. اگر پدر مادر اخلاقی باشند هرجا چیزی را بچه گفت که نیاز انسان است باید بهش داد اگر خواسته اش با نیاز مخالف بود باید جلوی ان را گرفت اما هرجا علوم سخن قاطع نگفته اند یا سخنی نگفته اند نمی توانم بگویم این را به تو نمیدهم اینجا هست که خواسته خودشان را بر خواسته بچه شان ترجیح میدهند.

اگر بناست چیزی بر خواسته بچه ترجیح یابد نیاز اوست. یک نوع مشاوره دائم و کسب اطلاع دائم را اقتضا میکند ببینند که اخرین دستاورد بشری در باب نیازهای روانی و ذهنی چیست و بر اساس ان عمل کنند.

نکته دوم این است بچه یک سلسله نیازها را قطعا دارد اینها اگر برآورده نشود کُمیت زندگی اش لنگ میشود یا در شغل یا در کار یا در زندگی بعدی یا در ارتباط با خودش و دیگران لنگ میشود جایی سرش به سنگ می خورد. این نیازها محرز است میخواستم این نیازهای محرز را بگویم.

بخشی نیازهای فیزیولوژیک است و محرز است و من و شما در بابش شک و شبهه نمیکنیم به متخصصان رجوع میکنیم.

بعد این نیازها سلسله نیازهایی است که به لحاظ رواشناسی فردی و اجتماعی و حتی فلسفی محرز است.

 اولین نیاز که بچه ها دارند نیاز به دانستن است بچه های ما هرچه سنشان کمتر است کنجکاوترند. اولین نیاز ذهنی است بچه نیاز دارد جهان پیرامونش را بشناسد هرگونه طفره رفتن از براوردن این نیاز، اتی بچه را از بین می برد این را معرفت گویند. افلاطون در 2500سال پیش گفت اولین رکن از سه رکن آبادی، حقیقت طلبی است امروز میگویند کنجکاوی. سه وجهه نیاز به دانستن شاخص تر است. نیاز به دانستن سه تا وظیفه بر دوش پدرمادر میگذارد یکی تعلیم و تربیت بچه است که بچه را تعلیم و تربیت دهند. تعلیم با تربیت فرق دارد. تعلیم دانستن گزاره هاست و تربیت دانستن کارهاست. اگر گفتم که جمعیت مشهد چقدر است من از شما سوال از یک گزاره میکنم میگویید اِن میلیون نفر. اگر گفتم شنا کردن چطور هست شما یک کار را یاد میدهید اگر پرسیدم عود را چگونه باید نواخت شطرنج را چطور باید بازی کرد وقتی از شما کاری خواستم به من یاد دهید تربیت است. اگر از واقعیتهایی که از آن بی خبرم پرسیدم مثلا در ژاپن چند نفرند؟ خدا وجود دارد؟ یا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟ این ها واقعیت هایی است که از آن بی خبرم. تربیت حاصلش یاد دادن کار است و تعیلم یاد دادن واقعیت. بچه ها به هر دو نیاز دارند. هم واقعیتهای جهان را می پرسند اگر نپرسند باید به اطلاع انها برسانیم.

 دومین چیز این است وقتی بچه ها می خواهند کاری کنند باید از نتایج کار آنها را اگاه کرد. اینکه هزینه و سود و فایده و ضررش چیست را باید به انها بگویید اثار و نتایج مثبت و منفی اش را باید بگویید. بچه نمیتواند کار نکند و اگر هرکاری بدون دانستن اثارش انجام دهد خسارت می بیند. پدر مادر وظیفه دارند که کارهایی که بچه می خواهد انجام دهد نتایج را یا خودشان یا با رجوع به متخصصان به او گویند به این "دلالت به خیر" گویند. شما می گویید تجربه ام را شِیر کردم. تجربه تان را در میان بگذارید. این کار با ان مقدار علمی که دارم ان مقدار قدرت تفکر و عمق فهم به او می گویم از علم و تجربه و قدرت تفکر و عمق فهم خودم از این چهار تا استفاده کرده نتایج را به او می گویم اگر این چهار تا قد نداد که نظر مشورتی دهم از کارشناسان ذیربط استفاده میکنم که این جانشین امر و نهی است ما حق امر و نهی به بچه مان نداریم بلکه باید فایده هزینه هایش را بگوییم.

اولین نیاز کنجکاوی است که باید پدرمادر سه کار کنند یک تعلیم و تربیت دوم اینکه مزایا و مضار کار را بگویند.

چیز سومی که باید یاد دهند بگویند بُرد عملت تا کجاست چه کسانی تحت تاثیر عمل تو قرار می گیرند. بچه ها در براورد بُرد کارشان به لحاظ زمانی و مکانی و وضع و حالی عمق مثبت و منفی کارشان چقدر است ناتوانند. مثلا بچه ای سیلی به گوش دیگری بزند بچه نمی داند که این سیلی چه اثاری روی گونه یا گوش همکلاسی اش می گذارد ممکن است از گوش بچه خون بپاشد و از اول هم قصد نداشته و خبر نداشته این عمل بُردش تا کجاست. هر عملی سه بُرد دارد:مکانی، زمانی، وضع و حالی. این فریادم تا کجا میرود تا کی ادامه می یابد به چه کسانی می رسد. به این جهت کارهای خطرناک انجام میدهند نمیدانند این کارشان بُردش چقدر است پدرمادر در مورد بُرد کار باید اگاهی دهند. بُرد کار چه  پیچیدگی هایی در ذهن بچه ایجاد میکند بحث دیگری است که وارد نمی شوم.نمیداند که اگر یک سیب به همکلاسی اش میداد چه بُرد زیادی دارد.

 دومین نیاز بچه نیاز به لذت بردن است. همه نیازها را همه ما داریم چرا میگویم بچه ها چون بحثم راجع فرزنداوری است. نیاز به لذت بردن در بچه بیشترین انگیزه برای اعمال است. فروید معتقد بود اصل لذت تا مدتهای مدیدی اصل حاکم بر وجود ادم است همه اش چرتکه می اندازد که چه کاری لذتش را افزایش میدهد چه کاری رنجم را کاهش میدهد.

خیلی وقتها چون از کاری لذت می برد کاری را انجام میدهد. بقیه محاسبات در کارشان دخیل نیست بچه ها محکوم اصل لذتند. چه تعبیر فروید را چه به تعبیر سایر روانشناسان، بچه ها به اینکه لذت بیشتر ببرند توجه دارند به این نیاز باید توجه کنیم. پدر و مادری که بچه را لوس می کنند افراط در توجه به اصل لذت جویی فرزند دارند.

اصل سوم نیاز به خوبی است. اصل قبل نیاز به خوشی بود عجیب این که بچه ها نیاز به خوبی را احساس میکنند. دو روانشناس قرن بیستم یکی ژان پیاژه در روانشناسی رشد و شاگردش کُلبرگ می گفتند بچه ها لااقل تا سن نُه سالگی خوب و بد را متوجه نمی شوند. مفاهیم اخلاقی در ذهنشان معنادار نیست یک سلسله ازمایش که موید این هست در اثارشان امده است. سی سال است که روانشناسی متوجه شده که این خطا بوده است. بچه ها به نظر بعضی از سه سالگی خوب و بد را متوجه میشود. متوجه اند که بعضی کارها خوبند و بعضی بد هستند. این نیاز به خوب بودن در بچه است. گاهی بچه ناارام است چون به خوشی از بدی کردن به دیگری رسیده است. از این نظر در روانشناسی رشد تحولی در سی سال اخیر رسیده است. سی و پنج، شش سالی است که تاکید می کنند نیاز به خوبی را در بچه ها براورده کنید علاوه بر اینکه این کار چقدر لذت چقدر الم به ما میدهد نوعی اموزش اخلاقی است. این را می گویند اموزش رشد اخلاقی یا اموزش اخلاقی.

این نکته مهم است  و من جاهای دیگر بحث کرده ام، ما وقتی میگوییم بچه ها نیاز به خوبی و بدی دارند یعنی نیاز به باید و نباید اخلاقی دارند هر باید و نبایدی اخلاقی نیست.

شش قسم باید و نباید در زندگی داریم. اینکه می گوییم بچه نیاز به خوب بودن یعنی باید نباید اخلاقی دارد، گاهی باید نباید قانونی و حقوقی است. گاهی مناسکی شعائری است که دین و مذهب می گوید، نماز بگذار و یا عشای ربانی به جای بگذار و رو به گنگ خودت را بشور. سوم باید نبایدهای ناشی از آداب و رسوم و عرف و عادات است ما سیزده به در و سفره هفت سین داریم. بعضی زیبایی شناختی اند یعنی زیبایی شناسی می گوید این کار را کن مثلا مو را شانه یا لباس را اتو کن. یک نوع هم مصلحت اندیشانه است اگر هدفی داری باید وسایلش را فراهم کنی. ششم باید نباید اخلاقی است که محل بحث است اینکه نیاز بچه به نیک زیستی است این نوع را باید بداند. آن 5 نوع در سن کودکی نیازش پدید نمی آید.

بسیاری روانشناسان راجع هفت فضیلت بزرگ که به لحاظ اخلاقی باید بچه یاد بگیرد م غز سه سالگی به بچه باید القا کرد گفته اند. باید بچه ها بدانند باید صداقت داشت نه تزویر، ریا، خدعه، مکر، نیرنگ، دورویی. باید متواضع بود نه عجب داشت و متکبر بود. انصاف نه ظلم و بی انصافی، وفای به عهد نه خیانت، شفقت ورزید و عشق ورزید.

بچه نیاز به کار کردن دارد. چرا کودکان کار را بد می دانیم. آنچه قبیح است در پدیده کودکان کار این است که فقر آنها را به کار کردن واداشته است. کار کردن بچه ها یکی از بزرگ ترین نیازهاست اما وقتی به خاطر امرار معاش باشد پدیده شوم اجتماعی است. بچه ها به فعالیت و کار بدنی نیاز دارند. راجع کار ذهنی اثباتا و نفیا نمیگویم. باید نجاری کند نه اینکه برای اداره زندگی بلکه بچه ها باید کار فنی که خودشان میل دارند انجام دهند. عیب کودک کار است این است که به علاقه خودش نیست به اجبار فقر خانواده اش است چون پدر مادر نمی توانند نیازش را برآورند. البته من از قول فیلسوفان اخلاق و روانشناسان اخلاق گزارش میکنم. بچه ها هر کار یدی و هنری که دوست دارند باید انجام دهند.

اخرین چیز که گفته شده این است که بچه ها نیاز به عصیان در برابر پدر مادر دارند. نیاز دارند که مقابل انها قد علم کنند ما در واقع جوری رفتار میکنیم که بچه ها باید مطیع پدر مادر باشند. این به دو جهت نادرست است یکی روانشناختی یک اخلاقی اگر اخلاقی باشی و اگر هم حق اطاعت صد در صد قائل باشی ان فلانی چه ویژگی داشته باشد که از او اطاعت کنید باید او معصوم باشد اگر کسی جایز الخطاست یعنی به احتمال قوی داری کار خطا میکنی به لحاظ اخلاقی از کسی حق دارم صد در صد اطاعت کنم که او را معصوم بدانم اگر انسانی را که جایزالخطا بدانم و بدانم خطا دارد با درجات متفاوت اگر خود را مطیعش کنم یعنی امکان خطا در زندگی ام را جایز دانستم

اما به لحاظ روانی مشکلش این است که بچه ها از اول برای خودشان این حق آزادی را قائل باشند که بتوانند نفی و اثبات کنند اگر بخواهید بچه ها عصیان نکنند یعنی می خواهید ازاد نباشند. نیاز به آزادی از بزرگترین نیازهای بچه هاست گاهی این نیاز به قیمت عصیان در برابر پدر،مادر است.

میخواهم پیشنهاد کنم این نیاز را باید شعبه ای از شعبه نیاز به آزادی دانست. نیاز به ازاد بودن غیر قابل انفکاک از بچه هست. ازاد بار آمدنشان هزینه هم دارد در مقابل اراده پدر مادر عصیان میکنند این عصیان هم مجوز اخلاقی هم مجوز روانشناختی دارد از کجا بچه یقین کند هرچه انها می گویند درست است. تا الان نیازهای فیزیولوژیک را گفتم ولی نیازهایی که بعدش گفتم محرز است و باید برآورده کرد.

اما فقره بعدی سخنم این است که بچه ها در زندگی شان سه نوع فعالیت باید انجام دهند. از اول نیاز به این سه نوع را باید به بچه ها گوشزد کرد باید اماده شان کرد. هر ادمی سه نوع فعالیت در زندگی اش انجام میدهد. یک نوع فعالیت برای امرار معاش خود است که هر ادمی نیاز به استقلال دارد و یکی از وجوه ان مالی و مادی است برای ان نیاز به درامد و برای درامد به شغل نیاز دارد. هر انسانی به شغلی نیاز دارد و از اول باید به بچه ها احراز شغل و حرفه گوشزد شود. اینکه بدون شغل و حرفه نمی توانی زندگی سالم داشته باشی باید در علم، فن یا هنر کارشناس شوید. از اول باید به بچه ها گوشزد کرد خودتان را بصورت بالقوه آماده کنید زیرا به شغل نیاز دارید. لااقل در یک علم یا در یک فن یا در یک هنر باید صاحبنظر شوید. مدیر، مهندس و پزشک فن است. هنر مکتوب و غیرمکتوب سینما تئاتر ...

به بچه ها باید زود این مطلب خبر داده شود. شرایط این را بعدا میگویم. این نکته اول بود.

نوع دوم فعالیتی هم بچه ها میکنند این است که به نیازهای وجودی خودشان باید برسند. یک سلسله کارهایی اگر نکند خود را در زندگی گم میکند این قسم دوم مطلقا درآمدزا نیست حتی بیشتر درآمد به پای ان خرج می شود. فعالیتهایی است که وقتی فرصت برای انجام آن پیش می اید می گویید اخ جون می روم سراغ آن. بستگی به ویژگی شخصیتی، این نوع فعالیت را انجام میدهیم. این ها را علقه پردازی می گوییم.

قسم سوم رایگان بخشی است. یعنی وقتی کسب درآمد میکند و وقتی نیازهای وجودی اش را براورده میکند و هرکدام سه چهارتا از این نیازها را دارد نیاز به رایگان بخشی است کمک بدون دریافت عوض و پاداش

رایگان بخشی فرقش با دو تای دیگر این است که در قسم اول و در پرداخت به نیاز وجودی اگوایست و خودمدار بودم و اینجا دیگر مدارم. به منافع دیگران فکر میکنم کاری میکنم که فقط به نفع محیط زیست یا .. است هر فعالیتی که میکنی یکی از این سه تاست.

بچه ها باید از کودکی بدانند زندگی شان با این سه تا می گذرد. 1:29

-------------------

بخش دوم اخلاق فرزندپروری یا اخلاق والدینی:

وظایفی که والدین نسبت به فرزندشان به لحاظ اخلاقی دارند - نه به لحاظ حقوقی یا جنبه هنجاری دیگری - بحث در این باب بود. یکی از مطالبی که گفته شد این است که هر انسانی در طول عمر خود هر فعالیتی انجام می دهد در هر آنی از این سه بیرون نیست یا به فعالیتهایی اشتغال دارد که برایش کسب درآمد میکند یا در حال فعالیتهایی است که با آن نیازهای وجودی اش را بر اورده میکند یا دست به فعالیتهایی برای رایگان بخشی می زند. کار اول و دوم خودگزینانه است و کار سوم دیگر گزینانه و دیگر محورانه است، منفعتی برای دیگری فراهم میکنید.

بحث بر سر این است حالا که این سه نوع فعالیت را در طول عمرم انجام میدهم و فرزندم هم همین را باید انجام دهد باید دو نوع تعلیم و تربیت برای اینها داشته باشم. یک نوع اینکه هیچکدام از این سه فعالیت جایگزین دیگری نخواهد داشت برای داشتن زندگی مطلوب باید زندگی به موازات این سه با هم بگذرد. فکر نکن می توانی فقط در زندگی فعالیت برای کسب درآمد کنی یا آن دو قسم دیگر. امکان ندارد یک زندگی آرمانی بتواند با یکی از این سه پدید آید یا حتی با دو تا از این سه تا.

به این معنا فقط کسانی که هر سه را در زندگی اعمال میکنند به تعبیر امروزی حال خوب دارند و به قول قدما زندگی آرمانی و کامروایانه دارند البته شکی نیست معنای این سخن این نیست که باید زندگی دقیقا تقسیم بر سه شود. اولین آموزشی در باب این نکته اینکه از همان اوان کودکی این را باید القا کرد که از این سه نمیتوانی بگریزی.

نکته دوم خیلی اهمیت دارد. این سه نوع فعالیت را همه یک جور نباید انجام دهند همینطور که همه نباید به دنبال یک شغل و حرفه باشند رایگان بخشی هم به یک شکل نیست. اگر شغل و حرفه الف را فامیل ما انتخاب کرد ما هم باید همان را انتخاب کنیم یا اگر رایگان بخشی انها کمک اقتصادی است تو هم باید چنین باشی. هر سه تا با یک شکل و ریخت و فرم صورت نمیگیرد. این نکته مهم است که بدانم. خیلی زندگی ها تباه میشود چون میخواهم در یکی یا دو یا سه تا می خواهم از کسی تقلید کنم. مثلا برای شغل اگر او پزشکی را انتخاب کرده من هم همین شغل را بخواهم، اگر نیازهای وجودی اش را با مطالعه تامین کرده، من هم از همین راه بخواهم نیاز وجودی ام را براورده کنم. هر سه تای اینها در عین حال که نمیتوانیم از آنها فراغ یابیم ولی در هرکدام صورت و شکل خاص خود دارد. من از کجا بفهمم که چه شکل و صورتی باید داشته باشد. اینجا تشخیص سنخ روانی فرزند مهم است. سنخهای روانی به تمام معنا حرف اول را می زنند که بچه من چه رشته تحصیلی و چه شغلی و چه نیازهای وجودی و چه نوع رایگان بخشی برای او مناسب است. یعنی هم خودش را به دردسر نیانداخته و هم برای جامعه مفید است این برای آموزش و پرورش ما و والدین ما مفقود است. بر اساس محاسبات غلط ما را هدایت میکنند در باب نیازهای وجودی که اصلا تقریبا به ان توجه نداریم و در باب رایگان بخشی کمتر به ان توصیه میکنیم کم یاد میدهیم که بخشی از انچه هستی به تو داده را باید به هستی برگردانی یعنی رایگان بخشی داشته باشی. قسم دوم و سوم مفقود هست می ماند شغل و حرفه که اهتمام به آن داریم. آن را بر اساس هوشبهر و آیکیو به آنها یاد میدهیم. اگر بالای 110 بود می گوییم باید پزشک و مهندس شوی. اگر کمتر بود رضا میدهیم علوم پایه فیزیک شیمی ریاضی و زیست بخواند کمتر بود حقوق بخواند کمتر بود روانشناسی بخواند و اگر ایکیو از 65 و 70 کمتر بود میگوییم برو فلسفه بخوان. خطای عمده این استدلال این است که به سه چیز توجه نمیکنیم. یکی اینکه هوشبهر فقط یکی از قوای ذهنی او هست. بچه که فقط هوشبهر ندارد سرعت انتقال، قدرت یادگیری، قدرت یادسپاری، قدرت تفکر، عمق فهم، قدرت استدلال، قدرت انتقال مطلب به غیر هم دارد اینها قوای ذهنی بچه هستند از میان همه به آیکیو فقط توجه کردیم. این اواخر می گویند علاوه بر آیکیو، ایکیو هم مهم است. هنوز هم اگر میخواستیم برای بچه رشته تحصیلی انتخاب کنیم به هوشبهر توجه میکنیم.

خطای دوم اینکه گمان میکنیم هر بچه ای اگر توانایی برای کاری دارد به آن علاقه هم دارد. خیلی وقتها توانایی ریاضی خواندن دارد ولی به ریاضی عشق و علاقه ندارد این هم معادله خطایی است که گمان کنیم که هر کاری که می تواند انجام دهد دوست هم دارد انجام دهد.

خطای سوم این است که فکر میکنیم اگر بچه های ما درآمد بیشتری داشته باشند خوشبختند. بنابراین می خواهیم اول پزشکی و مهندسی بخوانند. این معادله ی غلطی است کتاب بسیار عالی "آنچه با پول نمیتوان خرید" (از مایکل سندل) را بخوانید. به تعبیر خودمان شغل آبرومندانه یعنی پردرآمد به نظرمان مشکل بچه را حل میکند. هر سه تای این معادلات غلط است.

بچه ها برای اینکه شغل و حرفه و نیازهای وجودی شان را و اینکه چه خدماتی را برای رایگان بخشی انجام دهند را بفهمند باید به سنخ روانی خودشان توجه کنند.

در فرهنگ سنتی شرق عقیده بود که اگر تا 12 سالگی بچه دنبال این باشد که سنخ روانی اش را پیدا کند ضرر نکرده است.  

به گمان شما جبران همه عاطل و باطل بودن قبلش را انجام میدهد اگر سنخ روانی را بیابد.

در ایین هندو و بودا و دائو سنخ روانی که برای انسان قائل بودند با سنخ روانی روانشناسان ژرفا تفاوت دارد. اینکه توجه کنیم بچه درونگرا یا برونگرا، کنش گر یا کنش پذیر، احساسی یا متفکر، حسی یا شهودی، دریافتگر یا قضاوت گر است در فایل 32 قسمتی باید بچه را پیدا کنم.

یکی از 32 سنخ را هر انسانی دارد. من باید فایل او را بیابم. کدام یک از این 32 تاست.

تحقیقات اقا و خانم تیگر از بزرگترین روانشناسان امریکایی در این باب است که حتی انتخاب همسر هم باید بر اساس سنخ روانی صورت گیرد. کتاب چگونه همسر خود را انتخاب کنید را نوشتند ( همسر مناسب شما از پاول تایگر و باربارا بارون تایگر)

کتاب دیگرشان را بر اساس سنخ روانی نوشتند به زبان فارسی ترجمه شده درباره این که چگونه شغل و حرفه خود را انتخاب کنید. ( شغل مناسب شما از پاول تایگر و باربارا بارون تایگر)

شما نمیتوانید کامروا شوید تا سنخ روانی تان را بشناسید.

این همان پیامی بود که به صورت مبهم تری سقراط در 2600 سال پیش می داد میگفت من کل فلسفه را مبتنی بر دو اصل میدانم، "خود را بشناس" و "زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد" باید خودمان زندگی را بیازماییم.  از خودشناسی و اینکه سنخ روانی را بشناسیم غالفیم.

بچه را به سمت شغلی می رانیم که فقط برون گراها در ان استعداد و علاقه و عشق دارند. یا بچه کنشگر خود را به سمت شغلی میرانیم که عشق به آن شغل و استعداد و موفقیت در آن شغل فقط از آن کسانی است که برونگرا باشند. عشق و استعداد و طبعا موفقیت نخواهد داشت.

حتما به دوستان و خویشان برخوردید که در سن 30 یا حتی 40 یا 50 یا 70 سالگی میگویند من از این زندگی راضی نیستم پدر مادرم مرا فرستادند مهندس شوم موفقیت هم کسب کردم ولی الان به کام من نمی نشیند. کشف سنخ روانی مهم است نه فقط پدر مادر بلکه وقتی به مدارس هم می سپریم هیچ وقت کسی احوال این سنخ روانی را نمی پرسد نهایتا ازمون هوش می گیرند که بفهمند ایکیو او چقدر است فکر میکنند کلید همه قفل ها هوشبهر بچه است اگر بخواهید از فرزند پروری پشیمان نباشید و بچه ها با درد و رنج کمتر زندگی کنند نباید فقط به پول فکر کنید و گمان کنید با ایکیو بالا این شغل را میشود به دست اورد. بچه ها وقتی از اواخر لیسانس استقلال پیدا می کنند دنبال فوق و دکتری ان رشته ای که شما می گویید نمی روند. پس چرا از اغاز روشن نکرده باشیم که عشق و استعداد او اقتضای چه چیزی را دارد.

فهم سنخ روانی و فهم عشقی که شخص دارد که ایا به چه رشته ای از رشته های علوم و فنون علاقه دارد و فهم استعداد بچه به راه های مختلفی صورت میگیرد ولی بالمال راه روانشناسانه است. کار روان درمانگر و روانشناس روی بچه باید در نظر گرفته شود. اینکه ما بچه هایمان را به این صورت تربیت می کنیم نه وظیفه اخلاقی ما استیفاد شده و نه بچه ها خوشحال از زندگی خواهند بود.

مهم است که سنخ روانی و عشق و استعداد بچه ام را دریابم و بر اساس سنخ روانی و بر اساس عشق بچه ام که به قول مولانا "هر کسی را بهر کاری ساختند مهر آن را بردلش انداختند" و بر اساس استعداد عمل کنیم. در ادیان ابراهیمی کمتر به سنخ شناسی افراد توجه شده اگر چه بعضی عارفان ما به ایات و روایاتی توسل کردند که بگویند در ایات ما هم هستند مثلا "کل یعمل علی شاکلته" شاکله چیزی نزدیک به سنخ روانی است بنابراین شاکله را باید دریافت که بتوان در زندگی بیش از هرچیز راضی بود. یکی از این سنخهای روانی که به آن بیشتر توجه کردند این است که ببینید بچه بیشتر اهل موفقیت است یا اهل رضایت. هر انسانی بالمال یا اهل موفقیت است یا اهل رضایت بالمال اینطور است. بعضی روانشناسان گمان میکنند اگر این را دریابم برای بچه کافی است که چه آینده ای خوب است یا نیست. برایشان ثروت شهرت قدرت احترام آبرو و محبوبیت برای کسانی که موفقیت مهم است. اینها مهمند چه جلوه ای در صحنه اجتماعی داشته باشند اینکه به چه سمتی روند که اینها برایشان تامین شود برایشان مهم است. هرکاری کند به شهرت طلبی و موفقیت طلبی و .. برمیگردد. بعضی بچه ها دنبال ارامش درونی شادی درون هستند میخواهند با خودشان در آشتی باشند میخواهند زندگی معنادار داشته باشند به اینکه شغلش چه قدر درامد دارد و حیثیت اجتماعی ان چقدر است اهمیت نمیدهد. کسانی  جلوه بیرونی برایشان مهم بود، کسانی درونی برایشان مهم است اینها دو سنخ اند. این را هم توضیح نمیدهم.

نکته بعدی در باب اقتدار پدر مادر بر فرزند است. این هم خیلی مهم است. بچه ها دو چیز در پدر مادر می بینند یکی توانایی های مادی که دارند و خود بچه احساس میکند ان را ندارد بچه میداند که در کوچه یک بچه دیگر می تواند او را بزند ولی پدرش را نمیتواند. میداند اگر گربه به او حمله کند او می ترسد ولی پدر  نمیترسد. میداند دست او به طاقچه نمی رسد و دست پدرش می رسد. تجربه به او القا میکند که پدر توانایی های بیرونی دارد که او ندارد. توانایی های بیرونی که پدرش می تواند کسب درامد کند، میتواند از خودش دفاع کند. بچه میداند به حفظ و حراست او نیاز دارد. این حالت طفیلی، تبعی و ثانوی را نسبت به پدر مادر داریم. به این قدرت می گویند. نفوذ معنوی را که در بچه دارند، به آن اقتدار گویند. اقتدار به معنای قدرت مادی نیست به معنای نفوذ معنوی است. یعنی کسی می تواند وقتی اراده خود را بیان میکند دیگران را تابع خود کند. اینکه محبوبیت نزد بچه دارند اتوریته است. وقتی بچه حرف شنوی دیگران نسبت به پدر مادرش را احساس میکند علاقه ای نسبت به آنها پیدا میکند. پیرمردی که هیچ توانایی جسمانی ندارد تا اب می خواهد همه برایش می اورد. نفوذ معنوی و اقتدار به این میگوییم. بچه ها اول قدرت را در پدر مادر فهم میکنند بعدا اقتدار را فهم میکنند. سخن بر سر این است هر کسی اقتدار داشته باشد اگر از قدرتش خیلی استفاده کرد اقتدارش به صفر می رسد. رئیس یک رژیم سیاسی قدرت مادی دارد ثروت و نیروهای مسلح در اختیارش هست نسبت به شهروندان قدرت دارد در عین حال اقتداری و نفوذ معنوی هم دارد کسانی دارد که عاشقش هستند پیروان او هستند و جانشان را فدا میکنند و لااقل از او حرف شنوی دارند این هم اقتدار است اگر یک وقتی این رئیس رژیم سیاسی و حکومت و دولت بخواهد عاقلانه رفتار کند کمترین استفاده را از قدرتش می کند اینطور اقتدارش زیاد می شود. اگر با مخالفانش با قدرت مواجه شد یعنی انها را کشت هر چند بر وضع جامعه مسلط است ولی اقتدار و نفوذ کلامش از بین می رود. احترام و محبوبیت و آبرویش از دست می رود. بازی الاکلنگی بین قدرت و اقتدار وجود دارد که باید این دو را متعادل نگه داری. اگر هوس کردی که از قدرتت استفاده کنی با افزایش قدرت اقتدارت کاهش می یابد. ادوارد گیبون مورخ انگلیسی بزرگترین مورخ تاریخ روم در ظهور و انحطاط امپراطوری روم درمورد نرون گفت اواخر عمرش هیچ دشمنی نداشت چون همه را نابود کرده بود ولی هیچ دوستی هم نداشت چون همه قدرتش را استفاده کرده بود. اگر از قدرت کمال استفاده کردی اقتدارت را از دست میدهی. تعادل میان این دو تا یعنی میان قدرت و اقتدار را از دست می دهی. قدرت و اقتدار را اگر به مطلوبهای اجتماعی ترجمه کنم قدرت از ان صاحبان ثروت و سیاست است اما اقتدار مال کسانی است که پیش مردم احترام و آبرو و محبوبیت دارند ادم کما بیش از اینها بهره مند است.

فرزانگان این دو را متوازن نگه میدارند.  بچه از اول می فهمد که انها قدرت دارند او ندارد. بعد از سه سالگی می فهمد که اقتدارهایی هم انها دارند که او ندارد. مثلا در مجلس جلوی پای پدر بلند میشوند. در تربیت درست باید اینها را در بچه به موازات هم پیش ببرند. قدرت خرید دوچرخه را ندارد و اگر گفتیم در صورتی که درس بخوانی دوچرخه میخرم اینجا در کار تعلیم و تربیت قدرتم را دست مایه کردم. بچه می گوید پدرم از زورش فقط استفاده میکند این احترامش پیش بچه پایین می اید. آبرو و محبوبیتش کم میشود. کسی هم هست که انقدر اقتدار دارد که کافی است که بگوید دوست دارم که این سه ماه تابستان را درس بخوانی بچه می خواند. امر جدی در تعلیم و تربیت این است که تا میتوانند از اقتدارشان استفاده کنند نه از قدرتشان. این را در کار تعلیم و تربیت انجام نمی دهیم. وقتی می خواهیم تهدیدش کنیم می گوییم سفر تعطیلات نیست یا پول توجیبی ات را کم میکنم و یا اسمت را در مدرسه خوب ثبت نام نمیکنم. هرچه این کار را کنم به ظاهر کارم پیش می رود و تهدید من در او موثر واقع شود ولی اقتدارم را از دست میدهم. ادمیان این دو را دارند ولی فرزانه، اقتدارش را به صورت بالفعل اعمال می کند و قدرتش را به صورت بالقوه. احترامی و آبرویی و محبوبیتی فرزندان برای ما قائلند باید از این سه سرمایه استفاده کنیم نه از ثروت و قدرت. پناه بچه اقتدار پدر مادر است نه قدرت. اگر قدرت شما کم شود بچه احساس بی پناهی میکند. چرا ملتهای مترقی مثل انگلستان هنوز ادمی دارند که به حسب ظاهر کاری نمیکند ولی به نام شاه یا ملکه سر جایش است ملکه برای انگلستان چه کارمیکند به حسب قانون هیچ قدرتی ندارد ولی از اقتدارش استفاده میکند. یعنی مردم به چشم مادر یا پدرشان به انها نگاه میکنند اگر این شخص در قدرت طمع کند و به جای سلطنت به حکومت بپردازد یعنی ازقدرتش استفاده کند یعنی از ثروتی یا از نظام تسلیحاتی استفاده کند از اقتدارش کم میشود به چشم زورگو و مستبد و دیکتاتور به او نگاه میکنند این وضع در نهاد خانواده هم درست است یعنی با نفوذ کلام کارها پیش رود. به بعضی می گویند نفسی دارد، دم گرمی دارد ندا میدهد تسلیم می شویم اینها اقتدار دارند این نکته در خود معلمان و مربیان هم رعایت نمی شود. استاد دانشگاه هم نباید بگوید اگر سر کلاس نیامدید از شما امتحان نمی گیرم او از قدرتش استفاده میکند اگر استفاده کردی اقتدار نداری. اگر بگوید به صلاحت است فلان کلاس را شرکت کنی باعث میشود از احترام محبوبیت و ابرویی که دارد دانشجو سر کلاس رود. فکر میکنم پدران و مادران بیشتر از اساتید از قدرت خودشان استفاده میکنند و اقتدارشان کم می شود. این استفاده از قدرت باعث میشود که مدتی به راهی که می خواهند برود ولی اولین بار که قدرتش به اندازه پدر مادرش شد از انها می گریزد و به راهی می رود که می خواهد ولی مهمتر از آن این است که در زندگی احساس بی پناهی می کند. ما در زندگی نیاز به کسانی داریم که احترام برایشان قائلیم دوستشان داریم پیش ما ابرومند هستد اگر این ها در زندگی ما نباشند احساس بی پناهی می کنیم. گفتم در اقتدار یعنی از نیروهای مادی اش استفاده نکند از نیروهای معنوی استفاده کند که یکی از آنها عشق است. تمام توجه را به این باید داشت که اگر عشق مشروط شد اثر مخربی روی فرزند دارد اگر مقید به قیدی شد اگر به بچه ام گفتم اگر فلان رشته را نرفتی فلان مدرسه را نرفتی دیگه دوستت ندارم می فهمد که دوست داشتن انها قید و شرط دارد به این می گویند ابراز عشق مشروط. این اثار مخرب فراوانی دارد که در معانی چهارگانه عشق مطرح کردم. فرزند باید از عشق نامشروط بهره مند شود. می فهمد که داد و ستد است نه عشق. من کاری میکنم او هم به من عشق میدهد در اصفهان در هفته گذشته راجع این مفصل گفتم فرق عشق مشروط و نامشروط این است که عشق مشروط انسانهای برده به وجود می اورد و نامشروط انسان ازاد. اگر پدرم گفت اگر این کار را بکنی دوستت دارم اگر تبعیت هم کنم برده او شدم اگر بگوید چه این کار را کنی چه نکنی دوستت دارم اگر کردم آزادانه آن کار را انجام دادم. باید پدر مادر عشق نامشروط داشته باشند تا جامعه ی ازاد داشته باشیم. نه اینکه تهدید عاطفی کرده باشند یعنی عاطفه ی عشق در ازای انجام فلان کار است. در میان عواملی که در اقتدار پدر مادر مهم است عشق تیغ دو لبه است اگر مشروط اظهار شد اثار مخرب دارد. نکته بعدی در تعلیم و تربیت را فقط اشاره میکنم که نباید تعلیم و تربیت با عجب و کبر داشته باشیم. معنایش این نیست که بچه هایتان را متواضع بار اورید معنی اش این است که خودتان با تواضع تعلیم تربیت انجام دهید میگوییم فلانی خودبین و مغرور و ..است. عجب یک قاعده است اگر گمان کنم هر چیزی از آن من است بهتر از آن چیزی است که از آن دیگری است اگر گفتم پدر من برتر از همه پدرهاست چون پدر من است و بقیه پدر من نیستند این را عجب گویند اگر گفتم بچه من برتر از بچه های دیگران است می گویم چون بچه ی من است به همین ترتیب گفتم ملت من برتر از همه ملتهاست بگویم چون ملت من است و بقیه ملت من نیستند این فرمول عجب است هر چیزی که از آن من است برتر از چیزهایی است که از آن دیگران است. این آن میتواند هر چیزی باشد ملت، پدر، فرزند، دین، مذهب و کیش من مرام من ایدئولوژی من ایسم من. معنایش این است که من عجب دارم تکبر دارم خودشیفته ام. هرچیزی به میزان نزدیکی به من برتری دارد. عجب در تمام ساحتهای وجود ما راه دارد کسی ممکن است بگوید بدن من زیباتر است زیرا بدن من است ممکن است راجع هوش قوای ذهنی و روانی من و کشور من هم باشد. حالا اگر من پدر یا مادر به بچه ام گفتم این کار را بکن نه آن کارها و بچه گفت چرا باید چنین کنم بگویم چون من می پسندم این معنایش این است که انچه من می پسندم برتر است از آنچه دیگران می پسندند. این تعلیم و تربیت همراه با عجب است. تنها دلیل من این است که من این کار را می پسندم.

این خودشیفتگی است. معنایش این است هرچیزی به میزان نزدیکی به من ارزش پیدا میکند و به میزان دوری از من کم ارزش می شود. انچه کاملا از آن من است برتری دارد به آنجه کاملا از ان من نیست در آموزش و پرورش کاملا عجب داریم روشی سلوکی، گفتاری، کرداری، خط مشی موضعی را القا میکنیم اگر پرسید چرا حرفی نداریم. برای اینکه عجب نباشد چه کنم یا باید رفتار، گفتار، کردار و عقیده ای و احساس و عاطفه ای و خواسته ای و موضعی را بخواهم که دلیل برایش داشته باشم که این کار درست تر است. اگر بدون دلیل در آموزش و پرورش چیزی گفتم این مبتنی بر عجب است. این کار من است بکن، چون کار من نیست نکن. یک راه این است که اگر بخواهم آموزش و پرورش بدون عجب داشته باشم انچه را می توان برای آن دلیل اقامه کرد البته متناسب با سن بچه ارائه کنم. در مورد بقیه امور که دلیل ندارم ساکت باشم و بچه را به حال خود رها کنم. فقط وقتی توصیه کنیم که دلیل داشته باشیم در غیر اینصورت عدم توصیه داشته باشیم. توصیه بی دلیل را باید در بابش ساکت شد. مثال ساده اش را در امور مربوط به جسم قبول داریم. اگر بگویم دارو بخور بگوید چرا؟ میگویم چون پزشکان گفته اند صاحب نظری گفته بخور. اگر از جسم بیرون بروی بقیه توصیه ها بی دلیل است. میگویم انچه من خوش دارم تو باید خوش داشته باشی. درواقع زبان حال ما این است هرچه آن خسرو کند شیرین بود. این عُجب است.

علاوه بر این نباید استبداد هم در تعلیم و تربیت باشد. استبداد یعنی قدرتِ صاحب عقیده را به جای دلیلِ عقیده، قبول کردن. یعنی این عقیده که قدرت هم یک دلیل است. تا من معتقد شدم قدرت یک دلیل است به استبداد روی اوردم اگر فرض کنید صاحب قدرتی باشم شکی نیست که جامعه بدون قدرت نمی تواند امورش تمشیت شود احمقانه ترین سخن این است که جامعه ی بدون قدرت باید داشته باشیم در جامعه ای که از سلسله مراتب قدرت گریز و گزیر ندارد و من صاحب قدرت شوم به زیردستم بگوید باید کار الف را کرد بگویم به این دلایل این معنایش این است که قدرتم را جای دلیل جا نزده ام. اما اگر پرسید چرا باید این کار را کنم بگویم چون من می گویم یعنی قدرت می تواند جای دلیل را بگیرد. مستبد کسی است که برای عقاید خودش به جای اینکه دلیل بیاورد قدرت را به رخ می کشد. در سخن باید دلیل همراه آن سنجاق شود ولی مستبد با آن قدرتش را سنجاق میکند. چون من مافوق توام این جای دلیل را نمی گیرد. هیچ وقت نمیتوانیم جامعه بدون قدرت داشته باشیم ولی جامعه بدون استبداد میتوانیم داشته باشیم. نیازمند جامعه ای هستیم که سلسله مراتب قدرت در ان باشد ولی هیچ صاحب قدرتی قدرتش را جایگزین دلیل سخنش نکند. هر جا نهاد تعلیم و تربیت است ما معمولا استبداد به خرج می دهیم حتی در سطح دانشگاه کمتر استاد دانشگاه می بینید که اگر اعتراض به سخنش کنی ناراحت نشود. میخواهد ازقدرتی که به او داده اند استاد شده استفاده کند. پدران مادران می توانند نظام آموزش و پرورش استبدادی داشته باشند. بدون دلیل بچه را امر و نهی می کنند شکی نیست دلیلی که برای بچه یازده ساله با دلیل برای بچه 25 ساله فرق دارد. علم، تفکر، قدرت فهمش بیشتر شده و این دلیل برای 25 ساله ممکن است قانع کننده نباشد مهم این است که در هر سنی بچه ام قانع شود. چون اگر قانع شود اگر کاری کند به نظرش می اید که خودش آن کار را کرده اگر قانع نشود فکر میکند که پدرم به دست من آن کار را انجام میدهد. وقتی کسی را متقاعد میکنید از آن به بعد خودش به آنچه شما می خواهید عمل میکند اگر من برای شما اثبات کردم مجموع زوایا 180درجه است در گامهای اثبات من خطا ندیدید تمام استدلال من را درست یافتید شما هم معتقد می شوید و اگر بپرسم این عقیده چه کسی است می گویید این عقیده خودم است. فقط با استفاده ازنیروهای باوراننده یعنی اقناع کننده و استدلال کننده است که آدمیان احساس میکنند که الت دست کسی قرار نگرفته اند. می گویم به مقتضای عقیده خودم عمل می کنم و خودم عمل میکنم چون کسی به من زور نگفته است. این هم یک نکته بود.

نکته بعدی که خیلی اهمیت دارد این است که جاهای دیگر هم گفته ام بزرگ ترین اصل ثابت در جهان ما و یگانه اصل ما در جهان ما اصل بی ثباتی است هیچ چیز در جهان هستی ثابت نیست و آن خود بی ثباتی است که ثابت است امکان ندارد روی چیزی روی جهان طبیعت انگشت بگذارید که ما روی کره کوچکی از آنیم. همه چیز در حال دگرگونی است ما در جهانی هستیم که هیچ چیز قرار ندارد یک اتم ارام ندارد یک ادم یک رژیم سیاسی قرار ندارد. به تعبیر هراکلیت در یونان قدیم و وایتهد در اواخر قرن 19 و اوایل 20 و به تعبیر صدرای شیرازی اصلا جهان تطور مدام است هراکلیت می گفت اگر بپرسید جهان را به چیزی تشبیه کن می گویم به شعله چراغ تشبیه میکنم شعله یک گوشه و سر سوزنی نمی ایستد.

وقتی در چنین جهانی زندگی میکنیم باید بدانیم دراین جهان زندگی میکینم و انتظار بی ثباتی از هر چیزی داشته باشیم و از بچگی به بچه ها این را یاد داد.

مثال میزنم یاد دهید که وقتی وارد حمام شوی بدنت خیس میشود چاره ای جز این نیست بپذیریم تر میشویم. جهان چنین حمامی است یا باید وارد نمی شدی که دست تو نبود حالا که وارد شدی باید بدانی که جهان جهان بی ثباتی است وقتی باور کنیم انوقت بهتر زندگی میکنیم وقتی همه چی را میخواهی سفت نگه داری زندگیت متلاشی میشود.

بچه از مدرسه می اید خانه می بینید ناراحت است میگوید با همکلاسی ام که رفیق بودم قهر کردم. به او بگویید فکر میکردی هیچ دوستی ختم نمیشود و تا ابد ادامه دارد این مصداق این است که جهان جهان بی ثبات است چون به بچه یاد ندادید گمان بچه این است که دوستی تا ابد ادامه خواهد داشت پس وقتی دوستی قطع شود شوک میشود. اگر انتظار نداشته باشد ضربه روانی می خورد باید به بچه هایمان یاد دهیم زیرا تنها اصل ثابت جهان بی ثباتی است. الن واتس عارف و فیلسوف دین معروف امریکایی که چهره واقعا طراز اول و در میان ما کم و بیش ناشناخته است کتابی دارد به نام حکمت بی قراری، بی قراری یعنی بی ثباتی درباره اینکه تو باید آماده باشی برای زیست در یک جهان بی ثبات. نباید احساس ضربه کنی یا میخکوب شوی یا تعجب کنی باید از اول خود را آماده کنم. در ابتدای کتابش این بیت مولانا را نقل میکند "جمله بی قراریت از طلب قرار توست طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت" من از این مثال استفاده میکنم فرض کنید که من یک ظرف بلور ترد و ظریف و شکننده از بازار خریدم و می خواهم به منزل برسانم و میدانم چقدر ظریف است در کوچه وقتی می روم اگر دوچرخه سواری بیاید من خودم را کنار میکشم اگر در کوچه کسی به من فحش داد ناشنیده می گیرم اگر جایی احساس کردم لغزنده است با احتیاط می روم من میخواهم این ظرف را ثابت نگه دارم باعث میشود خودم از راننده بترسم از کسی که فحش داده بترسم. فرض کن دو کیلو سیب زمینی خریده بودم از فحش کسی نمی ترسیدم و اگر دوچرخه می آمد میگفتم حواست کجاست. آنجا چون نمیخواهم سیب زمینی را نگه دارم خاطرم آسوده است شجاع هستم ولی اینجا چون میخواهم این را همینطور که تحویل گرفتم برسانم سرعت راننده برای من تهدید انگیز است و باید هزار غصه را بپذیرم. اما اگر نمی خواستم ثابت بماند شلنگ انداز قدم می زدم و می رفتم و از روی جوی هم بدون واهمه می پریدم. همه حوادث اضطراب انگیز می شود چون میخواهم چیزی را ثابت نگه دارم خودم بی ثبات و بی قرار می شوم. طالب قرار نباشم خودم ارامش و قرار دارم. یعنی در جهانی که بی ثباتی یگانه اصل حاکم است طالب قرار هیچ چیز نباش. میگویی دوست 20 ساله ام خیانت کرده می گویم مگر نوشته اند که دوستی پایدار است. بگو این هم یک نمونه از چیزهایی که ثبات ندارد. بچه ها را از ابتدا برای زندگی در یک جهان بی ثبات آماده کرد بنابراین به آنها بگویید نه محبوبیت الان تو در کلاس نه بی محبوبیتی تا ابد ادامه دارد نه خشم معلم در کلاس نه تشویق ادامه دارد. آدمیانی که طالب این نیستند که هیچ چیزی را فیکس نگه دارند درنتیجه درونشان ارامش می گیرد. دلهای مردم هم نمی شود فیکس باشد. این به آدم ارامش می دهد. نمی شود در دنیای بی ثباتی بچه ها برای بی ثباتی اموزش نبینند. برای بی ثباتی اموزش ببینند معنایش یک سلسله امور است و مهمترین ان این است که دلبستگی خطاست در این محیط نه به شغل، حرفه، تعداد دوستان، پشتیبانی هم حزبان، نه محبت خواهر، برادر دل نباید بست، این طور ارامش می یابید. هرچه پیش اید می گویید اهان این هم یک نمونه دیگر بی ثباتی است.

 

 

 متن نوشتاری توسط فرزانه دشتی تهیه گردیده است.

 

 

 

 

 فایل صوتی 

 

درسگفتار های فلسفه دین تحت عنوان "ایمان و تعقل "  در دوره دکتری کلام  دانشگاه تربیت مدرس دانشگاه  قم طی دو ترم تحصیلی در سال 1382-1380 توسط انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب ارائه گردید. 

فایل متنی 

عقلانیت و معنویت پس از ده سال 28 اردیبهشت 89

جزوه عقلانیت و معنویت از استاد مصطفی ملکیان ارائه شده در 28 اردیبهشت 1389 

فایل متنی 

فایل صوتی