جلسه دوم فلسفه تعلیم و تربیت در مدرسه غیر دولتی رهیار 1390


مهم ترین مساله فلسفه تعلیم و تربیت این است که هدف آن چیست یا به عبارتی اگر نوباوگان و کودکان ماده خام فرض شوند ما می خواهیم با تعلیم و تربیت از او چه چیزی بسازیم. در مورد هدف آموزش و پرورش در طول تاریخ پنج پاسخ داده شده است. سه قول مطرح شد.

قول چهارم در مورد هدف آموزش و پرورش رساندن هر انسانی به تفرد خودش است. روسو این را مطرح کرده است. برای تفصیل این قول نیاز است که سه مقدمه را بدانیم.

مقدمه اول: به هر کدام از انسانها می توان اشاره کرد و گفت این موجود است. این وجود دارد، تحقق دارد، این هست. می توان موجود بودن را به ما نسبت داد. این موجود بودن به سبب یک یا چند ویژگی است که همه موجودات هستی بدون استثنا همه دارند. نسبت موجودیت و تحقق و هستی به اعتبار تعدادی ویژگی است و اینکه آن ویژگی ها چه هستند الان محل بحث ما نیست. اما اشاره دومی هم می توان علاوه بر نسبت موجود بودن داشت و آن نسبت انسان بودن است. می توان به کسی اشاره کرد و گفت فلانی انسان است. نسبت انسان دادن هم به اعتبار یک یا چند ویژگی است. 

ویژگی یا ویژگی هایی که سبب می شود به من موجودیت نسبت داده شود مرا با همه موجودات جهان هستی هم سرنوشت می کند. با این اعتبار به قلم، آب، میز و ... هم موجود می گوییم و با آنها هم سرنوشت می شوم. وقتی به اعتبار یک یا چند ویژگی به من انسان بودن را نسبت می دهید مرا با همه انسانها هم سرنوشت می کنید و نه با موجودات غیر انسان.

نکته سوم اینکه به من اشاره می کنید و علاوه بر نسبت موجود بودن و انسان بودن که مرا با همه موجودات و انسانها هم سرنوشت می کند یک اشاره سومی هم به من می کنید و می گویید فلانی ملکیان است. اینجا با هیچ موجودی هم سرنوشت نمی شوم. اینجا به وجه منحصر به فرد بودن و بی تا و بی همتا بودن من اشاره میکنید. به تعبیر دیگر از هر انسانی در طول تاریخ هستی فقط یکی پدید آمده است. هر کدام از ما از این جهت نظیر نداریم. عرفا هم با عبارت "لا تکرار فی التجلی" این را مطرح کردند. جلوه خدا در آب و یا در گل یا در هر موجود دیگری تکرار نمی شود همینطور انسان هم در هستی تکرار نمی شود و نسخه دیگری ندارد. آنچه حسن را حسن و زهره را زهره کرده چه هست. به آن وجه تفرد آدمی گویند یعنی آن چیزی که سبب شده است آن آدم بی نظیر شود. این مساله در مورد برگ درخت یا تار مو یا هر چیز دیگری هم صادق است. موجودیت ما، ما را با همه موجودات عالم هم سرنوشت کرد و انسان بودن هم ما را با همه انسان ها هم سرنوشت کرد اما وجه منحصر به فرد ما، ما را با هیچ کسی هم سرنوشت نمی کند.

نکته اول از سه مقدمه این است که هر کدام از ما وجه منحصر به فرد تکرار نشدنی داریم.

نکته دوم: وجه تکرار نشدنی ما چگونه قابل شناخت است. از کجا بفهمم که چه چیزی مرا بی نظیر کرده است از طریق چه متدولوژی می توان به این وجه انحصاری پی ببرم. این جا می گویند که شما از طریق خودشناسی ناشی از خودکاوی میتوانید به وجه انحصاری خود پی ببرید. از طریق خودکاوی به خودشناسی می رسیم. خودشناسی یعنی آنقدر خود را بکاویم که بیابیم که وجه بی نظیر ما چیست. شاید شنیده باشید سقراط فیلسوف بزرگ یونانی می گفت که فلسفه من دو رکن دارد. یکی اینکه خود را بشناس و دیگر اینکه زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد. به دومی کار ندارم. سقراط می گفت که پیام اول من در فلسفه این است که خود را بشناس. این "خود" یعنی چه. آیا یعنی بفهمی که موجود هستی نه این نیست. بفهمی که انسانی نه این هم نیست. بفهمی که چرا منحصر به فرد هستی یعنی هر فرد از زهره و حسن و ... خود را بشناسد. اگر می خواست بگوید که وجه اشتراکتان را بشناسید باید می گفت که همه جمع شوند و وجه انسان بودن خودشان را بشناسند ولی برای سقراط خودشناسی مهم بود. این خودشناسی چه ثمراتی دارد. سقراط می گفت که با خودشناسی چهار چیز را می فهمید که رکن سعادت ما در این است. انسان با خودشناسی اولا میزان دانایی خودش را می فهمد. ثانیا میزان توانایی خود را ، نقاط قوت خود را ثالثا و نقاط ضعف خود را رابعا می فهمد. اگر گستره و محدوده دانایی ها و توانایی های خود را بفهمیم که تا کجاست و نقاط قوت و ضعف خود را نیز بفهمیم می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. هر کسی به نظر سقراط نیک بختی اش در گرو فهم این چهارتا  می باشد. خودشناسی یعنی شناسایی وجه بی همتایی خودت، یعنی شناخت این چهار مورد. آنجایی راه ما از هم جدا می شود که دانایی هایت با دانایی های دیگر فرق می کند و توانایی هایت و نقاط قوت و ضفعت با دیگران فرق می کند. اینها شرط لازم نیک بختی ماست ولی نه شرط کافی.

مقدمه سوم این است که اگر انسان خود را بشناسد هر چیز دیگری را که نشناخته زیان نکرده است. برعکس اگر خود را نشناسید هر چیز دیگری را که در جهان نشناخته باشید سود نکرده اید. سقراط می گفت که اگر خود را بشناسی عدم شناخت تو نسبت به سایر موجودات به تو لطمه نمی زند. بود خودشناسی ما را از نبودن هر چیز دیگری بی نیاز می کند. در جمله ای که منسوب به امام حسین هست در آخر دعای عرفه آمده است که خطاب به خدا فرموده "الهی ماذا وجد من فقدک و ماذا فقد من وجدک" خدایا آنکه تو را یافت چه چیزی را از دست داد و آنکه تو را نیافت چه چیزی را به دست آورد. یعنی گویا از نظر گوینده خدا موجودی است که هر کسی او را یافت هر چیز دیگری را نیافت زیان نکرده است و برعکس. این را سقراط خطاب به خود آدمی گفته است.

این سه، مقدمات سخن سقراط است. حالا نوبت به ژان ژاک روسو در قرن هفدهم میرسد. او با الهام از سقراط بحثی را در فلسفه تعلیم و تربیت مطرح کرد. او هدف آموزش و پرورش را این چنین بیان کرد که باید هر کسی بتواند خودش را بشناسد. یعنی وقتی زهره را یا حسن را تحویل گرفتید باید فردی تحویل دهید که بتواند خودش را خوب بشناسد. هدف، شناخت وجه بی همتایی هر انسانی است و به هر کسی خود او را بشناساند. همه مشکلات از اینجا پیش می آید که من خودم را نمی شناسم. پس هدف نه این است که مرا دارای شغل و حرفه کند نه اینکه مرا داناتر کند نه اینکه روش اندیشیدن را بیاموزاند بلکه این است که مرا به خودم بشناساند. اگر این نظریه درست باشد ما سر کلاس به عنوان معلم یا مربی نمی توانیم حرفهایی که وجه مشترک همه است را بیان کنیم. این نظر روسو است. از این نظر آموزش و پرورش های عام و فراگیر از نظر او قابل قبول نیستند. همین طور از نظر او آموزش های توده ای که صد نفر سر کلاس حرفهای مشترکی می آموزند و سر کلاس دیگری حرفهای مشترک دیگری را فرا می گیرند روش درستی نیست. روش درست این است که با یک یک افراد کار کنیم. باید یقین کنیم که هر فرد خود را شناخته است. معنای این سخن در تعلیم و تربیت این است که اگر جهان هستی را یک پازل تصور کنیم که پر از خانه های متفاوت است هیچ دو خانه ای شبیه هم نیستند. در پازل های معمولی هم تقریبا این است که طراحان با مهارت هیچ دو خانه ای را مثل هم نمی سازند. هر قطعه فقط در یک خانه جای می گیرد. طراح قابل به گونه ای طراحی میکند که هر قطعه در یک خانه قرار بگیرد. در این نظریه روسو می گفت خدا جهان را چنان ساخته که عالم انسانی مثل پازلی است که هر کدام از انسان ها قطعه ای هستند که در یک خانه مخصوص خودش جای بگیرد. اگر در خانه خود قرار نگیرید از خودتان راضی نخواهید بود و بی قرار خواهید شد. در صورتی که بخواهید قطعات را در خانه غیر خودش بگذارید باید آن را یا کج و کوله کنید یا تغییر دهید. ممکن است که اگر در جای خود نباشید به قدرت یا ثروت برسید اما ناشاد و ناراضی خواهید بود. شادمان کسی است که در خانه خود قرار بگیرد. جاذبه های اجتماعی بعدها آنها را شادمان نمی کند. مثلا جای بچه من اگر در خانه موسیقی باشد و یک موسیقی خاص هم باشد و من او را در خانه ریاضی بگذارم و حتی استاد ریاضی هم شود و به ثروت و شهرت و محبوبیت هم برسد شاد نخواهد بود. انسان شاد انسانی است که دستش در کاری باشد که دلش هم در همان کار باشد. به نظر روسو آموزش و پرورش های کنونی دست انسان را در کاری قرار می دهد که دلشان در آن نیست زیرا خودشان را نشناخته اند. اگر در جایگاه خودمان باشیم حتی اگر هفت مطلوب اجتماعی را یعنی ثروت، قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت، علم را هم نداشته باشیم باز شاد خواهیم بود. روسو در ادامه گفت تا الان گفتم که همه باید در خانه خود قرار بگیرند و بالاتر از این هم می گویم که اگر در خانه خود قرار بگیرید به آن هفت مطلوب اجتماعی هم خواهید رسید زیرا عشق و علاقه و همین طور استعداد بودن در آن خانه را دارید و اگر در کاری وارد شدید که این ویژگی ها را داشتید در آن کار استاد شده و جامعه هم به شما نیازمند خواهد شد و به آن مطلوبهای هفت گانه هم خواهید رسید. حرف عارف بزرگ آلمانی  یاکوب بومه که از بزرگترین عرفای جهان مسیحی است این است که یک پینه دوز خوب بهتر از یک استاد دانشگاه بد است. خودش نیز پینه دوز بود. وقتی پینه دوز خوب بمیرد همه تاسف می خورند ولی یک استاد دانشگاه بد که بمیرد همه خوشحال می شوند که جای او یک استاد خوب بیاید.

 هر کسی را بهر کاری ساختند    مهر آن را در دلش انداختند (مولوی)

اگر پزشکی مهر مهندسی دارد موفق نخواهد بود. مهر انسان علامت رسالتی هست که جهان به عهده او گذاشته است.

آیه قرانی هست که البته در یک کانتکس دیگری است اما یکی از عمیق ترین آیات است. قران می گوید شیطان اگر بخواهد شما را در چنگ خود بگیرد تا هر کاری می خواهد بکنید فقط یک کار باید کند و آن اینکه شما را از فقر بترساند. اگر از فقر ترسیدید هر کاری بگوید انجام می دهید. بعد به شما می گوید اگر آدم دروغ نگوید فقیر می شود اگر اختلاس نکند فقیر می شود رشوه نگیرد فقیر میشود. انسان به همه کاری کشیده می شود. "الشیطان یعدکم الفقر"

اکثر ما به این دلیل به رشته هایی رفته ایم که علاقه نداریم زیرا از فقر ترسیدیم. به ما گفته اند که اگر به فلان رشته بروی دچار فقر می شوی و ما به حوزه دیگری رفته و ناراضی هستیم. فقر فقط نیاز مادی نیست. فقر در زبان عربی یعنی نیازمندی. انسان نیاز به قدرت، ثروت، شهرت، محبوبیت، حیثیت اجتماعی و ... دارد. با دید بد بینانه در واقع روسو می خواهد بگوید که معلمان و مربیان تعلیم و تربیت نمایندگان شیطان اند چون دانش آموزان خود را از فقر می ترسانند و به دانش اموزان می گویند که اگر می خواهید فقیر نشوید یا مهندس شوید یا پزشک. اگر هر کسی آن ماموریتی که مهرش را در دل دارد فراموش  کند، ناراضی خواهد بود و ما از این افراد ناراضی دیده ایم. دلت آنجاست که گنجت آنجاست. روسو این نوع آموزش و پرورش را رهایی بخش می نامید زیرا از همه نامطلوبها انسان را رها می سازد. ما را از بی هدفی آزاد میکند.

نظریه پنجم: هدف آموزش و پرورش اخلاقی تر کردن انسان است. اگر معلم یا مربی، بعد آموزش و پرورش شاگرد خود را مرخص کرد و او  تواضع و صداقت و احسانش بیشتر شد نشان میدهد که در هدفش موفق بوده است. کارکرد ویژه انسانی ما، اخلاقی تر بودن است. اینکه به چه چیزی اخلاقی تر می گویند الان محل بحث نیست. کسی مانند جوزف باتلر فیلسوف و متخصص بزرگ آموزش و پرورش در قرن هفدهم به این معتقد بود. او می گفت آموزش و پرورش ها عیبشان این است که به اخلاقی تر زندگی کردن توجه ندارند. در مورد اینکه رکن اخلاقی تر بودن چیست دیدگاه های مختلفی وجود دارد. دیدگاهی که من آن را قبول دارم (نه این که ابداعش کرده ام) این است که رکن اخلاقی زیستن این می باشد که به هیچ کس درد و رنج غیر لازم و ضرور وارد نکنیم گاهی درد و رنج لازم است مثل رنجی که از درمان پزشک حاصل میشود. بنابراین طبق قاعده زرین رفتار کنیم یعنی چنان با دیگری رفتار نکنیم که خوش نداریم با ما چنان رفتار شود. اگر این قاعده زرین بخواهد موفق اعمال شود ما را به سه ویژگی می رساند: صداقت، تواضع، احسان. بقیه فضائل از درون این سه تا بیرون می آیند. (این رای بنده است)  معنای این ها را باید بگویم. من بعد از اینکه خواستم که درد و رنج غیر ضرور وارد نکنم باید قاعده زرین را رعایت کنم پس آدمی می شوم اهل صداقت و اهل احسان و اهل تواضع. صداقت یعنی پنج ساحت شخصیت شما یک ساز را کوک کنند. شخصیت و منش ما پنج ساحت دارد. سه ساحت درونی و دو ساحت بیرونی. یکی ساحت باورهاست. از ساده ترین باورها مثل اینکه باور دارم امروز یکشنبه است تا پیچیده ترین باورها همه عقیده و باور نام دارند. به این ساحت عقیدتی یا معرفتی نیز نام نهاده اند. با شناخت و معرفت سر و کار دارد. یک ساحت هم ساحت احساسات و عواطف و  هیجانات است. عشق و نفرت، دوستی دشمنی، لذت و آلام و امید و ناامیدی، اندوه و شادی همه مربوط به این ساحت است.

ساحت سوم ساحت خواسته ها و نیتها و هدفها و انگیزه های ما می باشد که گاهی ساحت ارادی نیز نامیده شده است. چه چیزهایی را می خواهید،  به کجا می خواهید برسید. این سه ساحت در درون ماست.

دو ساحت هم در بیرون داریم ساحت گفتار و کردار است.

کل شخصیت و منش انسان را این پنج ساحت تشکیل می دهند.

صداقت یعنی این پنج ساحت کاملا با هم هماهنگ باشد. یعنی مثلا احساسات و عواطف و هیجاناتی دارم و گفتارم با این ساحت نمی خواند. اگر از شما متنفرم و در گفتار چیز دیگری بیان می کنم این عدم صداقت است. اگر این پنج ساحت باهم سازگار باشند یک ساز را کوک کرده اند وگرنه صداقت ندارم. در انگلیسی صداقت و یکپارچگی یک معنا دارد. یعنی کسی که صداقت دارد کل وجودش یک پارچه است. مثل ارکستری که هر نوازنده ای طرز نواختنش را با بقیه هماهنگ کرده است. هر کدام از پنج ساحت میتواند با سایر ساحتها هماهنگ یا نا هماهنگ باشد. مثلا راست گفتن هماهنگی عقیده است با گفتار. ریا ناسازگاری ساحت کردار است با ساحت خواسته. مثلا نماز می خواند نه برای نزدیک شدن به خدا که خواسته وضع شده برای آن است بلکه خواسته من نزدیک شدن به رییس اداره است. ناسازگاری اولی با هر کدام یک رذیلت ایجاد میکند و دومی هم همینطور الی آخر. اگر صداقت داشته باشیم کل وجودمان یک پارچه می شود. قبل انقلاب وقتی دانشجو بودم یک همکلاسی مارکسیست داشتم که هیچ چیزی را هم قبول نداشت. اما برای غسل کردن خیلی وسواس داشت. غسل را برای نماز خواندن گذاشته اند اما کسی که نماز را و خدا را قبول ندارد برای چه غسل می کند. اینجا ساحتهای وجودش ناسازگار است که این بی صداقتی است.

رکن دوم اخلاق تواضع است. اما معنایش چیست به این معنا نیست که مثلا موقع خروج از یک مکان تعارف کنید، بلکه خود را دیگری انگاشتن تواضع است. اگر شما برنده جایزه نوبل شوید چقدر من خوشحال می شوم و افتخار میکنم. حال اگر من برنده جایزه نوبل شدم و همین حس را داشتم در هنگامی که شما برنده شده اید این تواضع است. یعنی خودت را دیگری بیانگاری. اگر پنجاه کتاب از شما منتشر شود چقدر میگویم واگر از من هم پنجاه کتاب منتشر شد و همان طور باز مطرح نکنم اینجا تواضع کردم. منظور در خوبی های زندگی خود را دیگری انگاشتن است. اگر در خوبی های زندگی و امور مطلوب زندگی که خودم آن را یافته ام، برای شما آن را بپندارم، هیچ غررو و تبختر پیدا نمی کنم. با خودم با صیغه غایب حرف بزنم مقصود فقط لفظ غایب به کار رگفتن نیست بلکه در واقع امر این را به کار بستن است . وقتی می گویم ملکیان در کتابش چنین گفته همان حسی را داشته باشم که می گویم حسن در کتابش چنین نوشته است.

"احسان "عکس تواضع است یعنی دیگری را خود انگاشتن. اگر دست من زخم شود با سرعت زیادی خود را مداوا میکنم. اگر دست شما هم زخم شد با همان سرعت در پی مداوا باشم اینجا شما را خود انگاشتم. تواضع در امور خوب و مطلوب زندگی است که نسبت به دیگران می انگاریم و احسان در امور بد و نامطلوب زندگی است که دفع آن را از دیگران می خواهیم. گویی که دیگران خود ما هستیم.

لب اخلاق این سه مور د است. یکپارچگی تمام پنج ساحات وجودمان که می شود صداقت، اینکه خود را دیگری بپندارم در امور مطلوب یعنی تواضع، دفع امور نامطلوب از دیگران مانند دفعش از خودم یعنی احسان.

خوبی های اخلاقی فرزندان این سه تا هستند و بدی های اخلاقی فرزندان نقیض این سه تا هستند.

غرض آموزش و پرورش باید این باشد که انسانها را به اخلاقی شدن برساند مربی و معلم موفق کسی است که بتواند بچه ها را اخلاقی تر بار آورد.

دونکته: یکی اینکه اگر کسی بخواهد دو یا سه یا چند تا از این اهداف را داشته باشد محال نیست ولی این که کسی بتواند آموزش و پرورشی داشته باشد که تمام این اهداف را داشته باشد تا کنون میسر نشده است. هر چه به سمت چند هدفی بروید آموزش و پرورش بسیار پیچیده می شود.

نکته دوم هم اینکه آنچه در آموزش و پرورش کنونی ما وجود دارد این است که فقط هدف اول را دارد. که به نظر من کم ارزش ترین شان هم هست. آن هم یافتن شغل و حرفه است.

ادامه بحث اینکه ما فارغ از اینکه چه هدفی را برای آموزش و پرورش انتخاب کرده باشیم شهود داریم که اخلاقی کردن بچه ها خوب است. چه در نظام آموزش و پرورشی باشیم که هدف اول را دارد یا دوم یا بقیه. یعنی شهودا قبول داریم که اگر دانش آموزان ما صداقت بیشتری یا احسان و تواضع بیشتری داشته باشند بهتر است. به تعبیر دیگر فهم عرفی ما این را تایید میکند که خوب است که دانش آموزان اخلاقی تر بشوند. اگر اینچنین باشد این بحث مطرح میشود که چرا در اخلاقی تر کردن شاگردان موفق نیستیم و اینقدر دشوار است. یاد دادن فیزیک و ریاضی و دینی به دانش آموز آسان تر از اخلاقی تر کردن اوست. چرا تعلیم و تربیت اخلاقی ما این قدر دشوار است. باید توجه کرد که تعلیم با تربیت فرق دارد. لغاتی که برای شاخه تعلیم یا تربیت در زبان انگلیسی استفاده می شود با هم فرق دارند. تعلیم یعنی آنچه را مخاطب نمیداند به او یاد دهیم. تربیت کردن یعنی کاری کنم دانش آموز آنچه را میداند به آن عمل کند. آیا در اخلاق مشکل ما تعلیم اخلاقی است یا تربیت اخلاقی. به نظر می رسد تربیت اخلاقی است زیرا ظاهرا همه می دانیم که تواضع بهتر از تفاخر و نیکوکاری بهتر از بدکاری و صداقت بهتر از دروغگویی است. اما دانسته هایمان را نمی توانیم در مقام عمل پیاده کنیم. یعنی بزرگترین مشکل تعلیم وتربیت اخلاقی شکاف بین معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی است. چرا ما فهمیدیم باید راست گفت راست بگوییم. این شکاف از کجا آمده است. چرا با اینکه می دانم باید راست گفت اما در مقام عمل دروغ می گویم. چرا این شکاف به وجود آمده و با چه چیزی پر می شود. از معنای تعلیم و تربیت بیرون آمده و اهداف پنج گانه آن را گفتم و حالا رسیدم به یک شاخه از تعلیم و تربیت که برایمان اهمیت دارد و آن تعلیم و تربیت اخلاقی است و بعد بین تعلیم و تربیت هم مشکلمان بیشتر در تربیت اخلاقی است. حالا می خواهم بدانم چرا در تربیت اخلاقی بیشتر مشکل داریم. چون بین معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی شکاف هست. به این شکاف از دو وجه می توان نگاه کرد. یکی نگاه به تئوری هایی که در این زمینه بیان شده و نقد آن می باشد و اینکه بگویم تئوری درست کدام است. هشت تئوری بزرگ در این باب وجود دارد. چرا ما به مقتضای دانسته های اخلاقی خود عمل نمی کنیم در حالیکه در غیر اخلاق وقتی می فهمیم ماده ای مسموم کننده است آن را مصرف نمی کنیم  و اگر پزشک حاذق تر است پیش آنکه مهارت بیشتری دارد می رویم. در اعمال آداب و رسوم، اعمال زیبایی شناختی، اعمال عرفی، اعمال مناسک و شعائری و غیره به معرفتمان بیشتر عمل می کنیم. در معرفت اخلاقی می دانیم که این عمل زشت است اما باز عمل می کنیم در قلمرو اخلاق برخلاف پنج قلمرو دیگر زندگی به دانسته هایمان عمل نمی کنیم. در قلمرو قانون و حقوق، آداب و رسوم و عرف و عادات، مصلحت اندیشی، زیبایی شناسی زندگی، و در قلمرو مناسک و شعائر معمولا بیشتر به معرفتمان عمل می کنیم. در حالیکه در حوزه اخلاق این طور نیستیم. یک راه این است که تئوری های هشت گانه را بگویم و بررسی کنم. مثلا تئوری ادیان ابراهیمی دلیل این شکاف را فریب، عنوان کرده اند می گویند که چهار موجود فریبکار در جهان هستی وجود دارند که گولمان زده اند. ابلیس، دنیا، نفس، هوا. جز این هفت تئوری دیگر هم هست. در جاهای دیگر این مباحث را مطرح کردم. اینجا می خواهم از راه دیگروارد شوم.

نکاتی را می گویم که اگر متوجه آن مقدمات شوید خودتان علت عدم عمل به معرفت اخلاقی را می یابید.

 

گردآوری: فرزانه دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.