جلسه دوم تعلیم و تربیت اخلاقی موسسه پرسش پاییز 94

جلسه دوم تعلیم و تربیت اخلاقی

تربیت اخلاقی به معنای پدید آوردن سه مولفه روحی در کسی است که می خواهیم او را تربیت اخلاقی کنیم

روحیه اخلاقی مستعد رفتار اخلاقی است یعنی گفتار و کردار اخلاقی.

به نظر می آید روحیه اخلاقی سه مولفه دارد کف نفس، دیگر گزینی و غیر گزینی، خودفرمانروایی.

راجع خویشتن داری سخن گفتیم. برای داشتن روحیه کف نفس کافی است به بعضی واقعیتهای انسانی توجه کنیم. احتیاجی نیست که به دین و مذهب و مکتب خاصی التزام داشته باشیم. اول واقعیت انسانی واقعیت در مورد لذت و الم بود. این امکان هست که در عالم انسانی دست به کاری بزنم که در این "آن" بیشترین لذت ممکن را داشته باشد اما هزینه ای که بعدا خواهم پرداخت درد و رنجی بزرگتر از لذت این "آن" باشد.

برای روشن شدن به دو نوع لذت جویی اشاره میکنم. در تاریخ اخلاق دو نوع لذت جویی داریم. یکی آنی یا افسارگسیخته که در تاریخ فلسفه یونان و روم قدیم به انتیستنس منسوب است. یکی هم لذت جویی سنجیده است که بنیان گزارش در اخلاق، اپیکور است. آنتیستنس می گفت در هر آنی دست به کاری بزن که در آن آن بیشترین لذت ممکن را برای تو در بر داشته باشد. اما اپیکور می گفت در هر آنی دست به کاری بزن که به واسطه آن کار تا آخر عمرت مجموع لذت تو بیشتر از مجموع درد و رنجت باشد. حتی ممکن است این کار به تو لذت ندهد یا درد و رنج دهد اما مجموع لذتی که تا آخر عمر می بری بیشترین فزونی را دارد بر مجموع درد و رنجی که تا آخر عمر حاصلت میشود. برای اینکه بدانم دست به چه کاری بزنم یک وقت آن را در بازه زمانی کنونی در نظر می گیرم و یک وقت در دراز مدت در نظر می گیرم. غلبه لذت بر الم در دراز مدت را تا آخر عمر (اگر حیات را منحصر در دنیا بدانیم) برآورد کنید.

آنتیستنس انگار به زمان حال نگاه میکند و از شما می خواهد در هر لحظه بیشترین لذت ممکن را بجویید. ادله ای هم دارد و آن اینکه وقتی محاسبه کنید باید کسی ضامن شود که عمری خواهید داشت. چرا بیشترین لذت ممکن را عاید خودم نکنم در جایی که شاید عمری بیش از این نداشته باشم. اما اپیکور می گوید باید در دراز مدت نگاه کنیم. لب سخن اپیکور این است که انسان نباید خویشتن داری اش را از دست بدهد و فایده و هزینه را با هم در نظر باید گرفت. فایده لذت و هزینه مجموع لذت و آلام. در دراز مدت در نظر بگیرید. این سخن یک سلسله مشکلات دارد.

یک مشکل همان که انتیستنس گفت و آن اینکه چه کسی ضامن بقای عمر است.

با اینکه به لحاظ عقلانی (عقلی و منطقی صرف) عمر من ضمان ندارد که بماند اما بلحاظ عقلایی یعنی فهم عرفی چنین نیست و معمولا ما انسانها مطابق با مقتضیات فهم عرفی زندگی می کنیم.

فهم عرفی می گوید که فلانی تا هفتاد سال دیگر زنده است. اگر فیلسوف محض بودیم حق با آنتیستنس بود. ما معمولا با فهم عرفی زندگی میکنیم. یعنی مثل عقلا زندگی میکنیم یعنی مطابق فهم عقلا و عقلا کسانی اند که  فقط دیوانه نیستند.

بر سخن اپیکور اشکالات دیگری هم غیر آنچه انتیستنس گفت وارد است.

آیا چیزی که الان لذت می برم در سنین بعد هم لذت می برم به تعبیر دیگر آیا ذائقه زیبایی شناختی ما تغییر نمی کند. وقتی می گویم ذائقه زیبایی شناختی به همان معنای دقیقش است که لذت و الم هم در این ذائقه می آید.

درست است که من 50 سال دیگر زندگی میکنم اما ذائقه و شم و شهود زیبایی شناختی ام عوض میشود. برآورد لذت و الم را بر اساس ذائقه کنونی ام انجام میدهید در حالیکه هم سن و هم تجارب ذهنی این ذائقه را عوض میکند.

از میان پنج عاملی که شخصیت و منش ما را می سازند یعنی ژنتیک، تعلیم و تربیت دوران کودکی، سنخ روانشناختی، عمر، تجارب ذهنی (قدرت تفکر، فهم عمیق تر، علم بیشتر) ، سه تای اول تاثیرشان روی ذائقه زیبایی شناختی کمتر از دو تای دیگر است.

خیلی چیزها به دلیل نوسان و تحول و تطور و سیلانی که عارض میشوند نمی توانند مشمول محاسبات ما قرار بگیرند. در واقع پیش فرض محاسبه مجموعه لذات و آلام حاصل از یک فعل بر این مبناست که شم زیبایی شناختی ما تغییر نمی کند. ثبات ذوق زیبایی شناختی ماست. مخصوصا تجارب ذهنی و سن ما تاثیر دارند.

از حوادث زندگی هم خبر نداریم. حوادث اصلا وسیله لذت بردن را از دسترس تو بیرون می کنند. حوادث یعنی چیزهایی که خارج از مجرای طبیعی زندگی اند. وسیله مدرک لذت را ممکن است در اثر سوانح و حوادث از دست بدهیم.

چیز چهارمی هم هست و آن اینکه نگرش آدم به زندگی فرق میکند. اگر نگرش ما عوض شود از همه آنها تحول جدی تری است. فضای لذت و الم متفاوت میشود. تحولات فکری نگرش آدم را عوض می کنند و اساسا سبب تغییر خاستگاه لذت و درد و رنج هم میشوند. آثار مثبت خواندن زندگینامه ها و مخصوصا بزرگان این است که تحول دیگران دیده شود. بنابراین اپیکور دیدگاهش از این لحاظ هم مشکل دارد اما باز هم فهم عرفی ما به سود اپیکور حکم میکند به نظر من.

مورد اپیکور و انتیستنس موردی نبود که به لحاظ اخلاقی بخواهم بپردازم می خواستم توجه دهم که ما وقتی خویشتن داری پیدا می کنیم که نگرشی مثل اپیکور داشته باشیم.

یعنی دیدگاهی که به هر حال دراز مدت را نگاه کند ولو زندگی ابدی ادیان و مذاهب نباشد بلکه تا اخر عمر یا حداقل تا چند سال آینده باشد. این به خویشتن داری تعبیر میشود. خویشتن داری که از مولفه های روحیه اخلاقی است ناشی از این است که ما قدرت ناظر بودن بر زندگی داریم.

اگر نتوانیم از بالا به زندگی نگاه کنیم به لذت آنی چنگ می زنیم. خویشتن داری ناشی از این است که بتوانیم از بالا به زندگی خود بنگریم.

خویشتن داری فرق فارق انسان با سایر حیوانات است. یکی از فرقهای بزرگ و به نظر بعضی و خود من بزرگ ترین فرق انسان و حیوان این است که حیوانات فقط عامل اند و عمل می کنند و انسان نه تنها عامل زندگی خودش هست ناظر زندگی خودش هم هست. علاوه بر اینکه هیچ لحظه ای نیست که اکشن نداشته باشد می تواند مشاهده گری و contemplation هم داشته باشد. حیوانات نمی توانند از بالا به خودشان نگاه کنند. به تعبیر دیگر حیوان دید افقی دارد اما انسان دید قائم هم دارد. موجود عامل لحظه را می گیرد اما کسی که از بالا نگاه میکند لحظه حال را فقط نمی بیند دراز مدت را هم می بیند و باید در پشت بام زندگی باشد تا بتواند ببیند. گربه خانه ام می میرد و من هم می میرم ولی من به مرگ خود آگاهم ولی گربه به مرگ خودش اگاه نیست. من تا وقتی زنده هستم میدانم که به مرگ در حال نزدیک شدن هستم. گربه خبر ندارد که روزی می میرد. من خبر دارم که روزی می میرم. به زبان دیگر به لحاظ ابجکتیو و عینی من و گربه خانه ام فرقی نداریم اما به لحاظ سابجکتیو در سابجکت گربه مرگ حضور ندارد و در سابجکت من حضور دارد. ما حیوان مرگ اندیش هستیم. شاید کل تمدن بشری به خاطر همین باشد. بسیاری از انسان شناسان و فرهنگ شناسان معتقدند که اکثریت قریب به اتفاق اختراعات بشری چه آن دسته که تجسد فن آورانه دارند مثل اسلحه و ... و چه آنها که تجسد فن اورانه ندارند مثل شعر و مجسمه ساختن به درد زندگی نمی خورند به درد مواجهه با مرگ می خورند. فردوسی وقتی شاهنامه می گفت برای بهتر شدن وضع اقتصادی و سیاسی نبود بلکه چون میدانست که روزی فردوسی می میرد شاهنامه نوشت که بعد او بماند. برای اینکه به مرگ فکر می کرد نوشت. تمام هنرها اگر در سرّ سویدای هنرمندان بروید چه مکتوب چه غیر آن فکر می کردند روزی خواهند مرد و با مرگ اینطور مقابله می کردند. گربه خانه من و من هر دو بچه مان را دوست داریم ولی من خبر دارم که بچه ام را دوست دارم ولی گربه نمی تواند بداند که بچه اش را دوست دارد چون نمی تواند از بالا به زندگی اش نگاه کند. حیوانات اگاهی دارند ولی اگاهی بر آگاهی ندارند. خویشتن داری ویژگی موجودی است که آگاهی بر آگاهی دارد.

اولین نکته خویشتن داری این است که می توانیم از بالا به زندگی خود نگاه کنیم و می توانیم ناظر زندگی خود باشیم. اینکه بودا می گفت کسی که بتواند هم ناظر زندگی اش باشد هم عامل زندگی اش باشد فرزانه است و نافرزانگان کسانی اند که فقط عامل زندگی شان هستند به همین جهت است. باز به گفته بودا بتواند پشت پنجره بنشیند و طرز راه رفتن خود را ببیند اگر این طور ناظر زندگی اش باشد زندگی فرزانه واری دارد.

برای پرورش روحیه ضبط نفس به چیز دومی هم باید توجه کرد. آن عروض حالت هایی بر ما هست که حالت های منفی اند ولی وقتی به گذشته نظر می کنیم دستخوش ما می شوند. با تکیه بر حافظه به گذشته بر گردید. با مرور گذشته معروض یک سلسله احساسات و عواطف و هیجانات قرار می گیرید که سه تای آنها شاخص تر هستند. غم، حسرت، پشیمانی. معمولا این حال را داریم. چرا معروض این حسرتها و پشیمانی ها و غمها می شویم یکی از عللش این است که دست به کارهایی زده ایم که وقتی داشتیم ان کارها را انجام میدادیم می دانستیم نباید انجام بدهیم. به آن خطای اخلاقی می گوییم. خیلی وقتها با مرور گذشته دستخوش حالات منفی می شوم به این دلیل که وقتی انجام میدادم گمان می کردم باید انجام میدادم و حالا می فهمم که نباید انجام می دادم. به آن خطای محاسباتی می گویند. آیا نسبت به خطاهای محاسباتی باید پشیمان شویم یا نه بحث دیگری است اما عملا  ما پشیمان می شویم. در خطای محاسباتی چه چیزی ما را دستخوش پشیمانی می کند. به زبان ساده تر خطای محاسباتی با صواب محاسباتی فرقشان چیست. آنچه خطای محاسباتی را خطا میکند این است که آگاهی کافی نداشتم آنوقت با معلوماتی که داشتم تصمیم درستی گرفتم الان معلوم میشود که معلوماتم نقصان داشته است به عبارتی هر چه آگاهی ما بیشتر شود تعداد خطاهای محاسباتی کم میشود. اگر هم که می خواهید کاری کنید این احتمال را بدهید که ممکن است خطای محاسباتی باشد. در گذشته هم یقین داشتید که باید کاری را می کردید که کردید اما بعد متوجه شدید که خطای محاسباتی است شاید عمل امروزتان هم مشمول خطای محاسباتی شود.

 این قسم دوم داشتن روحیه خویشتن داری است. به صرف معلومات امروز اکتفا نکنم و این هم خویشتن داری است که از نظر بر زندگی ناشی می شود اما نظر بر اینکه همیشه انسان آگاهی های لازم برای انجام عمل را ندارد. اگر این را تجربه کردید الان هم همین کار را بکنید. خطاها همیشه مال گذشته نیست. اگر کسی بگوید در گذشته خطا کردم این تواضع نیست باید قبول کند که الان هم ممکن است خطا کند. به تعبیر حکیمانه راسل ما در امان نیستیم. راسل می گفت من تعجب می کنم که خیلی از آدمیان یک کار خطا را تکرار می کنند مگر خطا کم است بروید یک خطای دیگر را انجام دهید. از بس خطا زیاده محصور به خطاهای گذشته تان نیست. خطاهای جدید وجود دارد. خویشتن داری دوم کندی در عمل است.

خویشتن داری سوم بی شباهت به نکته دوم نیست اما خودش مقوله ای جداست. خیلی از کنش و واکنش های ما با سایر انسانها و مخصوصا خیلی از احساس و عاطفه های منفی که در مواجهه با دیگران پیدا می کنیم ناشی از این است که گمان می کنیم دیگران همه آنچه را من میدانم می دانند. فرض کنید من از ستم های شخص ایکس باخبرم و هرگز دست دوستی با او نمیدهم. روزی باخبر میشوم که شما دست همکاری با او داده اید شما را تخطئه میکنم و کنش و واکنشم با شما دوستانه نخواهد بود این رفتار پیش فرضی دارد و آن اینکه گویا همه آنچه که من در مورد ایکس می دانم می دانستید. شتابزدگی ما در داد و ستد با دیگران چه مثبت چه منفی به این علت است که دیگران را دارای معلوماتی مانند معلومات خود می دانیم. ممکن است سرعت در دوستی یا دشمنی با شما نشان دهد که هر دو خطاست.  نوع سوم خویشتن داری که نیاز داریم این است که باید احراز کنیم کسی که متاثر عمل من است باید یقین کنم که به اندازه من معلومات دارد. ما را این نکته به تامل و تانی دعوت میکند به یک نوع خویشتن داری.

فرض کنید عملی به نام ای داریم که خلاف اخلاق است و انجام دادید من احساس وعاطفه منفی نسبت به شما پیدا می کنم و اگر احتمال دوم را بدهیم که به اندازه من معلومات ندارید دیگر احساس و عاطفه منفی نسبت به شما پیدا نمی کنم. در مورد دوم احتمال میدهم که شما بعضی از معلوماتی که من دارم ندارید نسبت به شما واکنش منفی نشان نمیدهم. در این مثال هر چه بیشتر شما را دارای معلومات خودم بدانم احساس و عاطفه منفی من نسبت به شما بیشتر می شود.

با اینکه بیشتر احتمال دارد که دنیای ذهن انسانها مثل هم نباشد. احتیاط اقتضا می کند که احتمال اول را این بدانم که شما آنچه را که من میدانم نمی دانید. درصد اینکه شما آنچه را من میدانم ندانید بیشتر است از اینکه هر چه من میدانم شما بدانید. ژنتیک محیط تعلیم و تربیت و سنخ روانی و تجارب ذهنی و سن مان مثل هم نیست که دنیای ذهنی ما یکی باشد. این تفاوت را از گذشته نیز درک می کردند تا جایی که فیلسوف مسلمان صدرای شیرازی در مورد انسانها گفت هر کدام یک نوعند اما منحصر در فرد. گربه ها همه یک نوعند و هزارتا از آنها وجود دارد. اما انسانها اگر ده تا هم باشند هر کدامشان یک نوع متفاوت اند و هر کدامشان یک فرد دارد و متوجه بود که تقریبا محال است که دنیای ما انسانها عین هم باشد. زیرا 5 عاملی که شخصیت و منش ما را می سازد متفاوت است از آنچه دیگری را می سازد پس احتمال دهید طرف مقابل شما چیزهایی که شما میدانید نمیداند.

به این تانی و خویشتن داری قسم سوم می گوییم. ناشی از این است که بیشتر احتمال میدهیم که دو انسان متفاوت باشند و تفاوت احتمالش بیشتر از تشابه است

عکسش هم صادق است یعنی باید احتمال دهم خیلی چیزها را شما می دانید و من نمیدانم.پس با رفتار شما نمی توانم سریع واکنش نشان دهم. من شخصی را خائن می دانستم و دست همکاری نمی دادم و شما هم میدایند که خائن بوده است اما بازگشتش از راه خیانت را هم مطلع هستید که من این فقره معلومات اضافه را ندارم آنوقت الان واکنش منفی به عمل شما نمی توانم نشان دهم چون شما معلومات اضافه ای دارید که من ندارم البته این در مورد من و کسی که معتقد باشد هر انسانی امکان بازگشتش از رویه سابقش هست صادق است. اینجا هم باید کندی و خویشتن داری در رفتار داشته باشیم.

نکته چهارم: کسانی که در رشد اخلاقی کودکان کار کرده اند می دانند که کودکان تا مدتی مفاهیم اخلاقی را درک نمی کنند و وقتی با مفاهیم اخلاقی آشنا می شوند و میشود به آنها گفت که person یعنی شخص شده اند در اوایل نوجوانی خطای دوم مرتکب میشوند و آن این است که انسانها در زندگی بین کار خوب و بد و درست و نادرست گیر می کنند. یعنی امر انسان دایر به این است که یا راست بگوید یا دروغ. فکر می کنند که دو راهی زندگی همیشه بین بد و خوب است. واقعیت این است که جز در موارد نادر انسان بین بد و خوب گیر نمی کند بین بد و بدتر گیر می کند. به ندرت پیش می آید که بین خوب صراح و قبیح صراح و واضح القبح گیر کند معمولا چون جهان جهان تزاحم است بین دو راهی که بین بد و بدتر است گیر می کنیم.  اگر نتوانیم ماهیت یکی را عوض کنیم یا یک راه سوم پیدا کنیم معمولا باید بد را انجام دهیم که به دام بدتر نیفتیم. بد هنوز بد است شما من را می بینید که دارم کار بد انجام میدهم و نمی دانید که دارم بین بد و بدتری کار بد را انجام میدهم لنگه دیگرش را نمی بینید. در گیر افتادن بین بد و بدتر باید دفع افسد به فاسد کرد و تو نمی بینی که انجام این فاسد در برابر چه افسدی قرار داشته است.

هر کاری إن بدیل دارد هیچ کاری در جهان نیست که یک بدیل و جانشین و الترناتیو داشته باشد. نمی دانیم ادمیان در زندگی شان در برابر چه بدیلهایی قرار گرفته اند که دست به این کار زده اند و به این دلیل واکنش متناسب در برابر رفتارشان نشان نمیدهیم و خویشتن داری نمی کنیم باید تامل کنیم که این کار بد انجام گرفت تا چه کار دیگری انجام نگیرد. در مورد خودمان می خواهیم که ای کاش مردم به این پیچیدگی ها توجه می کردند. در مورد خودمان می خواهیم به این ظرافت ها توجه شود اینکه تاکید می شد که داوری را کنار بگذارید و در اخلاق کند تصمیم بگیرید به خاطر این است. گاهی بدی کاری به نظر ما در حد فضاحت است اما اگر می دانستیم کارهای فراوانی کسانی می کنند چون بین کار بد و بدتر گیر کرده اند و کار بد را خالصا برای پرهیز از کار بدتر انجام میدهند.

باید تصور کنید که این کار بد چه بدیلهایی داشته است که این فرد انجام داده این هم یک خویشتن داری می طلبد. عالم و روابط انسانی پیچیده تر از این حرفهاست. زندگی مان از لحاظ عملی به شدت در هم متشابک شده به قول راسل خوشا به حال زمانی که مردم می گفتند چهار دیواری اختیاری الان شبکه مناسبات انسانی شبکه در هم فرورفته ای است.

اینها همه واقعیات انسانی است و به مکتب و مسلک بستگی ندارد.

عامل دیگری که ما را به خویشتن داری دعوت میکند و حواسمان باشد که هر مقدوری را ماذون ندانیم.

یکی از واقعیت های انسانی این است که گاهی انسان کاری اختیاری انجام میدهد و به دست و اختیار خودش خودش را به اضطرار می اندازد پس از ایجاد اضطرار کمک می خواهد. مثال می زنم روی قله کوه می ایستید و می خواهید که با دویدن از قله به پایین بروید تا قدم چهارم پنجم با اراده است اما بعدا در موقعیتی قرار می گیرید که نمی توانید کار دیگری کنید و اگر بین مسیر کمک خواستید ممکن است در جواب همان طور که قدما می گفتند بگویند: "الاضطرار بالاختیار لا ینافی الاختیار" یعنی کسی که اختیارا خودش را به اضطرار دچار می کند در اضطرارش هم مختار است. مثل کسی که قصد خودکشی دارد و اکثرشان اگر در فرایند آن به کمکشان بشتابید ممنون هم میشوند. حالا در این مثال که فرد تصمیم به خودکشی هم نداشته است و شما بگویید چون با اختیار خودت به این وضع افتاده ای کمک نمی کنیم. گذشته انسانها آنها را به کارهایی مضطرشان می کند. نباید به خاطر اختیاری بودن گذشته شان الان واکنش متناسب نشان ندهیم. بله از ابتدا خودش با اختیار خودش را به اضطرار انداخته است اما کسی که الان کمک می خواهد نمی توان پرونده اش را خواست و در صورتی که خطا نداشته باشد کمکش کرد.

گاهی می شود من در گذشته خودم اعمال اختیاری انجام دادم که یا خطای محاسباتی یا خطای اخلاقی است و الان در وضعی دچار شدم که از آن وضع ناراضی ام. گویا فقط کسانی را باید کمک کرد که وضع بدشان ناشی از اعمال بد اختیاری خودشان نبوده باشد هر انسانی در هر آنی می تواند از ما انتظار بخشایش و کمک داشته باشد ولو وضعش به خاطر خطای ارادی اش بوده باشد. اخلاق را رایگان بخشی می گویم.

مورد دیگر امکان تحول است.

یک قاعده ای در اصول فقه اصولیان و امروزه در عقلاینت عملی به آن استناد میشود. اگر با وضع A مواجه شدید و مدتی از این وضع بی خبر ماندید و الان می خواهید برای عملی تصمیم بگیرید فرض کنید که وضع A هنوز باقی است. ساده اش این است که سه ساعت پیش که امدید خانه تان پونک بود و الان سه ساعت است که خبر ندارید ولی فرض بگیرید که هنوز هم پونک است

اخرین ملاقات با یک رویداد را باید مبنای تصمیم گیریهای جدید قرار دهید.  

اگر یقین داشتید که همانجا بوده والان شک دارید بگو همان جاست این قاعده استصحاب است.

خلاصه اگر با یک رویدادی ملاقات کردید و یک فاصله زمانی بین ملاقات و آن رویداد افتاد فرض کنید آن رویداد همینطور مانده است.

امر متیقن را با شک از متیقن بودن نیاندازید. یقین را با یقین دیگر باید از بین برد. با شک از بین نمی رود.

 یک مشکلی که هست این است که این قاعده را می خواهیم در باب همه پدیده ها به یکسان جاری کنیم ولی در باب همه پدیده ها به یکسان جاری نمی شود. مثلا نمی توانی بگویی که سر کوچه دوستم دو نفر دعوا می کردند حالا بعد سه سال نمی توانی دنبال کوچه ای بگردی که سر آن دعوا می کنند. ثبات هر امری به حسب خودش است دعوا کردن سه سال طول نمی کشه. آدم به یک امری که یقین دارد تا یقین جدید پیدا نکرده نباید یقین سابقش را بی اعتبار کند. اما اگر سر کوچه دوست تان یک برج بوده الان میشود استصحاب کرد چون بقای ماندن یک برج بعد سه سال محتمل است. در عالم انسانی این احتمال بی ثباتی را باید فتیله اش را بالا برد. مثلا نباید گفت که سه سال پیش که فلانی را دیدم با جنایتکاری دستش در یک کاسه بود. فتیله بی ثباتی اصل استصحاب در امور انسانی را باید بالا برد. آدمها را بیش از آنچه متغیر می دانیم متغیر بدانیم. هر چه روانشناس تر بشویم می یابیم که امکان تحول آدمها بالاست. اگر دو سال پیش در شما حالتی دیدم اخلاق اقتضا میکند که استصحاب نکنم. همیشه این احتمال را بدهید که در این فاصله تحولی رخ داده است. من 5 سال پیش شما را متکبر دیدم. اولین سلام بعد این سالها باید احتمال دهم که شما متفاوت شده باشید هم به جهت وقایع آبجکتیو و هم به جهت وقایع سابجکتیو که این قدرت را در ما ایجاد می کنند. ما آدمها هم به واسطه حوادث بیرون و هم به خاطر تغییرات ذهن و ضمیر امکان تحول مان بالاست. هر ملاقاتی را ملاقات جدید بدانید.

این هم یک نوع خویشتن داری است.  توجه به این کارها ما را آهسته کارتر می کند.

 

 گردآوری: فرزانه دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.