جلسه اول تعلیم و تربیت اخلاقی موسسه پرسش پاییز 94

تعلیم و تربیت اخلاقی جلسه اول

اخلاقی زیستن یک سلسله دانایی ها اولا و یک سلسله توانایی ها ثانیا لازم دارد. وقتی در مورد تعلیم و تربیت اخلاقی بحث می شود در واقع بحث درباره فرایندی است که فراورده آن باید انتقال دانایی و توانایی به مخاطب باشد. تعلیم و تربیت اخلاقی چنین فرایندی است. اول تحدید حدود می کنم. تعلیم و تربیت شاخه های زیادی دارد که الان فقط با تعلیم و تربیت اخلاقی کار داریم. نکته اول ما فقط با تعلیم و تربیت اخلاقی و نه سایر شاخه ها کار داریم واقعیت این است که به تعداد نهادهای اجتماعی، تعلیم و تربیت شاخه پیدا می کند مثلا تعلیم و تربیت خانواده، سیاست، اقتصاد، ... داریم.

نکته دوم: برای اینکه در فرایند تعلیم و تربیت اخلاقی ما دانایی ها و توانایی های لازم برای اخلاقی زیستن را بیابیم چیزهای فروانی باید یاد داده شود. مثلا برخی جنبه جامعه شناختی دارند پس در دل تعلیم و تربیت اخلاقی شاخه های متعددی پدید می آید. یعنی برای اینکه فرد را قادر به اخلاقی زیستن کنید در ضمن تعلیم و تربیت اخلاقی باید نکات جامعه شناختی هم به او بیاموزید.

چون به عنوان اخرین ترم روانشناسی اخلاق است به مباحث جامعه شناختی اخلاق نمی پردازم. الان جنبه روانشناسی اخلاق را مورد بحث قرار می دهم مثلا در تعلیم و تربیت اخلاقی یک امر مهم نظام پاداشی و کیفری است که به جامعه شناسی تعلیم و تربیت مربوط میشود که در سطح امور اجتماعی قابل طرح است. مرادم از پاداش و کیفر حقوقی و قانونی نیست بلکه مرادم نظام پاداش و کیفری است که حمایت و پشتیبانی افکار عمومی را با خود دارد. این تحدید دوم است.

از لحاظ سوم برای اخلاقی زیستن به دانایی و توانایی نیاز است. قسمت دانایی ها تعلیم اخلاقی است و قسمت توانایی تربیت اخلاقی است. دانایی teaching و توانایی در بخش training است

پس تعلیم و تربیت اخلاقی یک بخش دانایی و یک بخش توانایی اخلاقی دارد.

چون بحث من به روانشناسی اخلاق است محل بحثم دانش اخلاقی که به معرفت اخلاق مربوط میشود نیست. دانشهای اخلاقی در فلسفه اخلاق پرداخته میشود. پس تا اینجا محدوده بحثم روشن شد.

از این به بعد راجع تربیت اخلاقی سخن می گویم.

برای اینکه چرا تفکیک میان تعلیم و تربیت لازم است یک نکته کوچک و مهم را عرض میکنم

همه آنچه هر انسانی در طول عمرش می داند به سه قسم تقسیم میشود در یک تقسیم کلی.

1-یک قسم دانشهایی که دارید و می توانید در قالب گزاره و قضیه درآورید.

 می توانید در قالب جمله دستور زبان نویسان درآورید یا در قالب قضیه و گزاره منطقیان در آورید. مانند امروز چهارشنبه است. بخش چشمگیری از معلومات ما اینچنین است یعنی در قالب مفهومات ذهنی  و تعبیرات زبانی در می آید. علم گزاره ای propositional khnowledge هستند

این بخش به جهت اینکه در قالب مفاهیم ذهنی در می آید منطقیان با آن کار دارند

چون در قالب تعابیر زبانی در می آید دستور زبان نویسان با ان کار دارند

به هر دو خاطر که در قالب مفاهیم ذهنی و تعابیر زبانی میشود به صورت گفته و نوشته و هر چه جایگزین این دو شود مانند ایما و اشاره و رمزگذاری به دیگران منتقل کرد

به آن دانستن khowing that هم میگویند

2- معلوماتی هستند مانند حاضر جواب بودن یا جوکر بودن یا شنا کردن و رانندگی که قابل انتقال نیست. اینها در قالب مفاهیم ذهنی و تعابیر زبانی (واژه ها عبارتها جمله ها) در نمی آید. از راه انجام دادن باید این ها را یادگرفت.

Knowing how

با ورزیدن ها پدید می آید معرفت ورزه ای است. شطرنج را باید ورزید و باید شطرنج ورزی کرد به این معرفت دوم غیر گزاره ای می گویند در مقابل معرفت دسته اول که معرفت گزاره ای بود.

گیلبرت رایل به این قسم دوم مهارت گفت    skill

3- قسم سوم معرفت نه از طریق ورزه قابل انتقال است نه از طریق خواندن و نوشتن و شنیدن و گفتن. از آن به تشخیص هویت تعبیر می شود. اینکه چه در ذهن آدم رخ میدهد که تشخیص هویت رخ میدهد قابل انتقال نیست. مثلا اوصاف کسی را شنیده اید و فرض کن که هرگز ندیده اید او را. و در یک جمعی او را می شناسید. در یک لحظه شما می شناسید و فهرست دانایی های خود را چک نکردید و اگر فهرست شما روی دو تا انسان مشترک باشد استحاله عقلی ندارد و ممکن است مشابه او را دیده باشید فرایند منطقی ندارد ولی ما تشخیص هویت میدهیم.

معلومات قسم اول به درد تعلیم اخلاقی فقط می خورد.

در قسمت تربیت اخلاقی تا حدی میشود از معلومات قسم اول استفاده کرد ولی بعد نیاز به ورزه دارد. ورزه های عملی نیاز دارد. یک مقدارش قابل انتقال است که بیان میشود

پس باز محدود شد.

نکته چهارم برای اخلاقی زیستن به قید و بند نیاز نیست که به یک مکتب خاص و در دل آن به نظام خاص و در دل ان به نظریه خاص التزام داشته باشید. برای اخلاقی زیستن کسی نمی تواند مجبورتان کند که به فلان مکتب و و نظام و نظریه التزام بورز. پس در تعلیم و تربیت اخلاقی کدام مکتب و نظام و نظریه را باید تعلیم دهند. اینجاست کسانی که در تعلیم و تربیت اخلاقی کار میکنند می گویند به مکاتب و نظامها و نظریه ها کار نداریم و با یک سلسه اموری شما را تربیت کنیم که دارای ویژگی هایی شوید که آنها برای اخلاقی زیستن به طور مطلق لازم است. مثل نرمشهایی که برای هر ورزشی لازم است و نه ورزش خاصی.

برای اینکه خودم اخلاقی شوم باید به امور مشترک بپردازم که به روحیه اخلاقی تعبیر می کنند. متحقق شدن آن روحیه به اینکه در مکتب و نظام و نظریه بستگی ندارد. روحیه اخلاقی بودن را می پرورند.

قبل بیان مولفه های این روحیه مقدمه ای باید بگویم

دایره شمول احکام و قواعد اخلاقی شامل هر چهار نوع ارتباط است با خدا (اگر وجود داشته باشد) و خودش و انسانهای دیگر و طبیعت.

بر خلاف تصور بعضی که در قدیم داشتند فقط بعضی انحاء ارتباطات انسان مشمول احکام اخلاقی است ولی امروز همه فیلسوفان اخلاق هر چهار ارتباط را مشمول این قواعد و احکام میدانند.

نکته : از لحاظ دیگری هم احکام و قواعد اخلاقی قابل تقسیم اند (غیر ان چهار رابطه)

-انها که بر بودن تو حکم و قاعده صادر می کنند

-آنها که بر کردن های تو حکم و قاعده صادر می کنند

-آنها که بر داشتنهای تو حکم و قاعده صادر می کنند

فیلسوفان پدیدار شناس و بیشتر از همه سارتر براین تاکید داشتند که مولفه های وجودمان سه تاست یکی بودن یکی مجموع کردنهای من و یکی مجموع داشتن های من

بودن را مفرد و بقیه را جمع گفتم

هر انسانی بودنی دارد و یک سلسله انجام دادنها و یک سلسله داشتن ها دارد

احکام و قواعد اخلاقی هر سه را در بر می گیرد.

در عین حال انچه در تحت عنوان روحیه اخلاقی گفته اند به بودن اخلاقی مربوط میشود. برای اخلاقی شدن، بودن خاصی به من و تو می خواهند بدهند. اگر در بودن، اینطور شویم فارغ ازاینکه در دل چه مکتب و نظام و نظریه ای باشیم اخلاقی می شویم.

به این معنا روشن شدن نحوه بودن ما برای این است که در نحوه کردنها و نحوه داشتنهایمان موثر است.

 حالا می پردازیم به اینکه برای روحیه اخلاقی چه ویژگی هایی باید داشته باشیم.

اجماعی اینجا وجود ندارد اما نظریه ای که من به نظرم درست تر است را مبنا قرار می دهم. تاکید میکنم کسانی که در مورد این ویژگی ها کار می کنند در تعداد ویژگی ها اجماع ندارند ولی خیلی با هم فاصله ندارند و من معتقدم که تمام ویژگی ها را هرچند با کمی تکلف بتوان در آنچه می گویم گنجاند.

اگر می خواهیم روحیه اخلاقی داشته باشیم در نحوه هستی و بودن ما سه چیز باید پدید آید:

1-    کف نفس یا انضباط شخصی

2-     دیگر دوستی یا به تعبیر نادقیق نوع دوستی

3-    خود فرمانروایی

برای تن سپاری به قواعد اخلاقی باید چنین نحوه بودنی پیدا کرده باشی

کف نفس یا انضباط شخصی که قدما منع نفس و کف نفس می گفتند یعنی مجموعه مقدورات توبزرگ تر از مجموعه ماذونات تو باشد. نسبت دایره ماذونات به دایره مقدورات است هر چه اخلاقی تر باشید دایره ماذونات تنگتر باید بشود.

نوع دوستی یا دیگر دوستی. دیگری را باید دوست داشته باشیم. اخلاق رعایت پاس حضور دیگری است. یعنی حضور شما را پاس می دارم و به حضور شما بی اعتنا نیستم اگر اخلاقی بخواهم رفتار کنم بود و نبودتان فرق میکند. چون شما را دوست دارم می خوام چیزی از خودم را به شما انتقال دهم و چیزی از خودم را وقتی انتقال میدهم که کسی را دوست داشته باشم. اخلاق نوعی رایگان بخشی است. اگر بتوان تصور کرد که کسی مطلقا دیگری را دوست نداشته باشد مولفه دوم روحیه اخلاقی را ندارد کم یا بیش باید دیگری را دوست داشته باشیم. اما اینکه دوست داشتن یعنی چه بحث دیگری است خلاصه آنکه عاطفه مثبت دهنده داشته باشیم. چون عاطفه مثبت گیرنده هم داریم مثلا وقتی از حضور تو لذت می برم یعنی حضور تو چیزی به من داده است.

مولفه سوم خود فرمانروایی است. یعنی دایره مقدورات تو چقدر بزرگ یا کوچک باشد چه مقدارش را به خود اذن انجام میدهی و چقدر از کارهای مقدورت را نمی کنی.

اگر به خاطر عامل درون خودت به خودت اجازه نمیدهی کاری را بکنی خودفرمانروا هستی. اگر از ترس پلیس یا نیروی بیرون خودت باشد دیگر فرمانروا هستی. کانت موقع مرگ پزشکی به بالینش آمد و او بعد از هوش آمدن جلوی پزشک ایستاد و پزشک گفت من انتظار ندارم و او گفت : هنوز انسانیت از من برنخواسته است یعنی تا وقتی انسان هستم نمیتوانم ادب نسبت به دیگری نداشته باشم.

حقوق در کانتکس اجبار متولد میشود و درست بر خلاف ان اخلاق است که در کانتکس صد در صد آزادی متولد میشود. شهروند خوب به خاطر ترس از قانون می تواند وظایفش را انجام دهد ولی برای اخلاقی زیستن حتما باید آزادنه و بدون اجبار بیرونی به احکام وقواعد اخلاقی عمل کند. در حقوق التزام ظاهری و باطنی فرق ندارد ولی در اخلاق خیلی فرق دارد.

این سه نحوه بودنی است که اگر در کسی پدید آید به همان میزان می تواند اخلاقی تر زندگی کند. کف نفس، دیگر دوستی، خود فرمانروا بودن.

هر سه تا ذو مراتب هستند. پس آمادگی ما برای اخلاقی زیستن هم ذو مراتب است. درجه پذیر و مشکک است. این سه تا قواعد حاکم بر بودن ماست. بقیه بر کردنها و داشتنهای ماست. در تربیت اخلاقی می خواهیم در مخاطب این سه تا را بپروریم.

تمام چیزهایی که دیگران گفته اند به نظر من قابل اندراج در این سه تاست. اولین بار امیل دورکیم متخصص تعلیم و تربیت فرانسوی این قول را ابداع کرد و بعدا خیلی ها تایید کردند. کسانی هشت مولفه گفتند ولی با دقت ولو با کمی تکلف قابل اندراج تحت این سه تا هست.

رکن اول انضباط شخصی:

ما باید در خود انضباط شخصی را بپروریم که کف و منع و ردع نفس داشته باشیم. ترجمه فارسی اش خویشتن داری است. ایگویت سوار تو نباشد تو سوار ایگو باش. چه چیزهایی خویشتن داری را در من رشد می دهد.

توجه به یک سلسله واقعیات انسان شناختی خویشتن داری را در انسان رشد میدهد

این واقعیات روانشناختی را یک یک می گویم

ما در تربیت اخلاقی یک مقدار سخن برای گفتن داریم و بقیه را باید بورزیم

انسان لذت آنی اش با لذت دیرپایش متفاوت است.

به زبان دیگر اگر چیزی در مختصه زمانی تی یک و در مختصه مکانی پی یک و در مختصه  وضع و حالی سی یک، به تو لذت داد، معنایش این نیست که تا پایان کار هم لذت خواهد داد. بعد از این برای اختصار عبارت دقیق بالا را تکرار نمی کنم و می گویم هر لذتی لذت خاص است و زمان و مکان و وضع را نمی گویم.

لزوما هیچ لذت خاصی لذت عام نیست.

نکته اول: فرایند لذت بردن به دلیل اینکه از رویدادها لذت می بریم فرایند لذت بردن خودش یک رویداد است و باید در ظرف زمان محقق شود

 اولا باید این مطلب را روشن کنیم که چه چیزهایی به ما لذت می دهد منظورم تعیین مصادیق نیست بلکه تعیین مقوله و کتگوری امور لذت بخش است. هر چه در باره لذت می گویم در باب ضدش درد و رنج هم صادق است. مهم است بدانیم که چه چیزی به ما لذت یا از سویی درد و رنج میدهد. در میان مقولات مابعدالطبیعی به صورت اجمال می گویم که فقط رویدادها لذت بخش اند. به تعبیر وجود شناختی و مابعدالطبیعی اگر بخواهم بگویم جواهر جسمانی و مجموعه ها، خاصه ها، نسبت ها، اعداد، قضایا، کلیات نه لذت بخش اند نه الم انگیز. مثال آب اگر بگوییم آب رافع عطش است اگر این جمله به نظر دقی درست بود معنایش این است که هیچ انسانی در طول تاریخ تشنه نمانده است چون همیشه آب در زمین بوده پس آب نه بلکه نوشیدن آب رفع عطش می کند. نوشیدن آب یک رویداد است. به آب در فلسفه جوهر می گویند. رویدادی باید رخ دهد. نمی توان گفت تو مفیدی بلکه درس گفتن تو مفید است یا دیدن تو برایم مفید است درست است. رویداد چیست. جواهر چه طبیعی چه مصنوی تمام اجزایشان در مختصه زمانی در کنار هم حاضرند اما رویدادها اجزایشان در کنار هم در یک آن تحقق ندارد. مثل گرسنگی و سیر شدن که یک فرایند است مثلا در بیست دقیقه سیر می شوم در "آن" محقق نمی شود در بستر زمان محقق میشود. "آن" که می گویم زمان صفر است رویدادها تا یک جزئش نرود جزء بعدی نمی آید. پیر شدن هم اجزایش در ظرف زمان است که به سالها نیاز دارد. اگر احاطه زمانی به آنها داشته باشیم تا یک جزء برود و جزء دیگری بیاید رویداد است. رویداد فقط در ظرف و بستر زمان محقق میشود پس لذت بردن و رنج بردن یک امر زمانی است و در طی زمان لذت پدید می آید چون باید رویدادی رخ دهد. این ویژگی اول است که در میان موجودات جهان هستی فقط رویدادها هستند که به تو لذت یا رنج میدهند.

لذت بردن یا الم بردن موازی آن رویداد است در طی زمان است. معنایش این است که هم آنچه لذت میدهد هم خود لذت بردن تو هر دو رویداد است.

نکته دوم: اینکه من لذت برنده در چه وضع و حالی باشم در میزان لذتی که می برم تاثیر دارد که چقدر ان استعداد شکوفا شود یا نشود.

 در باب لذت بردن این است که به هر چیزی که می تواند به من و شما لذت بدهد بگوییم خاستگاه لذت، منشاء لذت. در عالم انسانی هر خاستگاه لذتی همه بالقوگی لذت بخشی اش را همه جا به فعلیت نمی رساند. میزان لذت بردن به تو بستگی دارد نه به خود خاستگاه لذت و شی. هدن واحد شمارش لذت در روانشناسی است. فرض کنید که نوشیدن آب بالقوگی و پتانسیل 50 هدن (واحد لذت) را داشته باشد اگر این طور باشد معنایش این نیست که تو از 50 واحد هر 50 تا را  به صورت بالفعل لذت خواهی برد یعنی خاستگاه های لذت همه بالقوگی شان را برای تو به فعلیت نمی رسانند و به تو بستگی دارد. همه استعدادش را در مورد شما لزوما شکوفا نمی کند. یک نتیجه می گیریم به جای اینکه قصد کنیم خاستگاه های لذت بیشتری را کسب کنیم استعداد لذت بردن خود را افزایش دهیم. مثلا گمان می کردم که اگر به جای این یک ظرف شربت سه تا داشتم بیشتر لذت می بردم اینطور نیست باید استعداد خود را برای لذت بردن افزایش دهیم. ممکن است کسی از چیزی که شما یک واحد لذت می برید صد برابر شما لذت  ببرد و حتی اگر شما آن چیز را صد برابر کنید این طور نیست که صد واحد لذت هم ببرید.

نکته سوم وقتی از چیزی می خواهید لذت ببرید حضور قلب شما مهم است در الم بردن هم همینطور است هر چه حضور قلب پیش خاستگاه لذت یا الم بیشتر باشد از خاستگاه لذت و الم بیشتر عایدمان میشود.

مثلا خیلی ها می گویند هنگام بیماری شبها دردشان شدیدتر می شود و فکر می کنند که شب تاثیر دارد ولی واقعیت این است که در روز عدم حضور قلب خیلی چیزها از بین می برد. در شب صدا و رنگ و هر چه تحریک کننده ها تعدادشان کم میشود حضور قلب و تمرکز روی درد و ادراک درد قوی تر میشود. در باب لذت هم همینطور است. اینکه گفته اند وقت خوردن حرف نزنید برای تمرکز بیشتر ولذت بردن بوده است. بقیه محرکها را اگر تعطیل کنیم میزان لذت بیشتر می شود و البته در مورد الم هم صادق است. مثلا هنگام دعوا متوجه خون یا درد نمی شوید و وقتی به خانه بر می گردید متوجه میشوید.

نکته چهارم این است که میزان لذت برندگی ما از خاستگاه های لذت به نگرش ما هم بستگی دارد مثلا به این رویدادی که به من لذت می دهد به چه چشمی نگاه  کنم. نگاهم را عوض کنم فرق می کند. در تذکره الاولیا ها می بینید که کسی غذا می خورد و ناگهان هاتفی ندا می دهد که مال یتیم است که می خوری ترکیب شیمیایی غذا عوض نشده ولی نگرش که عوض میشود دیگر خوردن این غذا فرق میکند و میزان لذت هم فرق میکند. این نگرش خودش چهار قسم نگرش است که جلسه بعد خواهم گفت.

سوال: در ارتباط با میزان لذتی که ما از یک رویداد می بریم و بخش آخر در مورد نگرش وارد مبحث ذوق می شویم اگر یاد بگیریم از هرچیزی لذت وافر ببریم ذوقمان چه می شود؟ باید به خودمان اجازه ندهیم از بعضی چیزها لذت ببریم

ج: بله همین را گفتم به خاطر این مثال غذای حرام را گفتم که وقتی متوجه شد دیگرلذت نمی برد. این دو حرف است. چیزهایی که به خاطر نگرش شما به آن چیزها باید به شما لذت ببخشند وقتی با حواس با آنها مواجه شوید تا با آن حضور قلب با آن مواجه شوید میزان لذت بخشی شان متفاوت می شود این یک نکته است.

فرض کنید نگرش من به خوردن این آب نگرش مثبتی است اما من اگر آب را با حواسِ پرت بخورم با وقتی با حضور قلب بخورم میزان لذتش یکی نیست.

نکته دیگر این است که آیا ما باید از همه رویدادها لذت ببریم یا بعضی رویدادها نباید برای ما لذت بخش باشد. ما انسان های عادی اینطوریم که می گوییم نباید هر رویدادی به ما لذت بدهد یعنی وقتی شاهد کشته شدن یک انسان هستیم با وقتی شاهد آن هستیم که دارند یک نوجوان را در راه تحصیلاتش تشویق می کنند باید لذت های متفاوت ببریم این را من فعلا مبتنی بر یک روانشناسی مبتنی بر فهم – عرفی – قبول می کنم. بعدا خواهم گفت کسی مثل اسپینوزا می گوید باید استعداد این را داشته باشیم که از هر رویدادی لذت ببریم. من نمی خواهم فعلا پرسپکتیو الهی اسپینوزا را پیدا کنم که تو باید از هر رویدادی لذت ببری فعلا می گویم که ما آدمیان چنانیم و باید هم چنان باشیم که نباید از هر رویدادی لذت ببریم. بحث این است که آن لذت هایی که از رویدادهای درخور لذت بردن می بریم اینها حضور قلبشان با عدم حضور قلبشان فرق دارد  

گردآوری: فرزانه دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.